محرم
حلقوم ها را می توان برید اما فریاد ها را هرگز ،فریادی که از حلقوم بریده بر می اید جاودانه خواهدماند.
چهار شنبه 13 آذر 1392برچسب:, :: 9:58 ::  نويسنده : مهناز حسینی پور دلاور

برای دانلود پاورپوینت درس های پنجم، هفتم و هشتم دین و زندگی سال اول دبیرستان روی لینک زیر کلیک کنید.

درس های پنجم، هفتم و هشتم دین و زندگی1

 



پنج شنبه 7 آذر 1392برچسب:, :: 22:1 ::  نويسنده : مهناز حسینی پور دلاور

آیه «ذوی القربی»
خداوند متعال در قرآن کریم به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم چنین دستور می دهد: «به مردم بگو در امر رسالت مزد و اجری از شما نمی خواهم، جز این که به ذوی القربی مودّت و محبّت داشته باشید». مفسران در تفسیر «ذوی القربی» می نویسند: منظور از «ذوی القربی» علی و فاطمه علیه السلام و فرزندان آن دو هستند. حتی از بسیاری از علمای اهل سنت نقل شده که منظور پیامبر از «قُربی»، علی علیه السلام و فاطمه علیه السلام و دو پسر آن دو است و پیامبر این عبارت را برای آن که کاملاً در اذهان بماند سه مرتبه تکرار نمودند.

 

سوره 76. انسان آيه 7-10

اَعُوذُ باللّهِ منَ الشّيطانِ الرَّجيم

ذَلِكَ الَّذِى يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ قُلْ لَّا  أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى‏ وَمَن يَفْتَرِفْ حَسَنَةً  نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ

صدق الله العلی العظیم

ترجمه :

اين (فضل بزرگ) چيزى است كه خداوند به بندگانش، آنان كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده‏اند بشارت مى‏دهد. (اى پيامبر! به مردم) بگو: من از شما بر اين (رسالت خود) هيچ مزدى جز مودّت نزديكانم را نمى‏ خواهم و هركس كار نيكى انجام دهد، براى او در نيكويى آن می افزاييم. همانا خداوند بسيار آمرزنده و قدردان است.

نکات تفسیری :

در آيه قبل خوانديم كه پاداش مؤمنان نيكوكار، باغ‏ هاى بهشتى و رسيدن به تمام خواسته‏ ها و فضل بزرگ پروردگار است. در اين آيه سخن از پاداش كسى است كه با هدايت خود صدها ميليون نفر را به اين باغ‏ ها و خواسته ‏ها رسانده است، يعنى پيامبر اسلام.
اگر هديه يك شاخه گل تشكّر و پاداش لازم دارد، نجات بشريّت چه پاداشى خواهد داشت. با نگاهى به قرآن مى‏بينيم كه شعار تمام انبيا اين بود كه ما جز از پروردگارمان پاداشى نمى‏خواهيم. در سوره شعراء از آيه 109 تا آيه 127، سخن حضرت نوح، هود، صالح، لوط و شعيب‏عليهم السلام و در سوره سبأ آيه 47، سخن پيامبر اسلام چنين است: مزد و پاداش من تنها بر خداوند است. «ان أجرى الاّ على اللّه»
البتّه شكى نيست كه مراد انبيا اين بود كه ما پاداش مادى نمى‏خواهيم، ولى اطاعت كردن و هدايت شدن شما را مى‏خواهيم، زيرا همه آنان پس از آنكه در سوره شعراء درخواست مزد را منتفى دانستند، به مردم سفارش تقوا و اطاعت از خداوند مى‏كردند. «فاتقوا اللّه و اطيعون» پس انبيا پاداش مادى نمى‏خواهند، ولى مزد معنوى و هدايت مردم را خواهانند كه اين مزد در واقع به نفع خود مردم است، نظير اينكه استادى به شاگردش بگويد: من از تو مزدى نمى‏خواهم و پاداش من تنها يك چيز است و آن اينكه تو درس بخوانى كه در واقع اين پاداش براى شاگرد است.
مزد رسالت پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله چيست؟ پيامبر اسلام نيز از مردم درخواست مزد مادى نداشت، ولى چندين مرتبه از طرف خداوند با كلمه «قل» مأمور شد تا مزد معنوى را كه به نفع خود مردم است، از مردم تقاضا كند. «قل ما سألتكم من أجر فهو لكم»(21)
اين مزد معنوى نيز در دو تعبير آمده است. يك بار مى‏فرمايد: من هيچ مزدى نمى‏خواهم جز آنكه هر كه خواست راه خدا را انتخاب كند، «الاّ من شاء ان يتّخذ الى ربّه سبيلا»(22) و يك بار در آيه مورد بحث كه مى‏فرمايد: «لا اسئلكم عليه اجرا الاّ المودّة فى القربى» بنابراين مزد رسالت دو چيز است: يكى انتخاب راه خدا و ديگرى مودّت قربى‏. جالب آنكه در هر دو تعبير كلمه «الاّ» مطرح شده است، يعنى مزد من تنها همين مورد است.
با كمى تأمل مى‏فهميم كه بايد راه خدا و مودّت اهل بيت يكى باشد، زيرا اگر دو تا باشد، تناقض است، يعنى نمى‏توان گفت: من فقط تابستان‏ها مطالعه مى‏كنم و بار ديگر گفت: من فقط زمستان‏ها مطالعه مى‏كنم. زيرا محصور بايد يك چيز باشد.
پيامبر اسلام از طرف خداوند يك بار مأمور مى‏شود كه به مردم بگويد: مزد من تنها انتخاب راه خداست و بار ديگر مأمور مى‏شود كه بگويد: مزد من فقط مودّت قربى است. در واقع بايد اين دو درخواست يكى باشد. يعنى راه خدا همان مودّت قربى‏ باشد.
از طرفى مودّت با دو چيز ملازم است: يكى شناخت و معرفت، زيرا تا انسان كسى را نشناسد نمى‏تواند به او عشق بورزد. دوم اطاعت، زيرا مودّت بدون اطاعت نوعى تظاهر و رياكارى و دروغ و تملّق است. پس كسانى كه دستورات خود را از غير اهل بيت پيامبرعليهم السلام مى‏گيرند، راه خدا را پيش نگرفته‏اند. اين از ديدگاه قرآن.
امّا از نظر عقل. پاداش بايد همسنگ و هموزن عمل باشد. رسالت، جز امامت كه ادامه آن است هم وزنى ندارد، مزد رسالت ادامه هدايت است، مزد يك معصوم، سپردن كار به معصوم ديگر است. مزد عادل آن است كه زحمات او را به عادل ديگر بسپاريم.
عقل مى‏گويد: تا لطف هست بايد تشكّر نيز باشد و اگر امروز لطف پيامبر شامل حال ما شده و ما به اسلام هدايت شده‏ايم بايد مزد رسالتش را بپردازيم و اگر مزد رسالت، مودّت قربى است، امروز هم بايد قُربايى باشد تا نسبت به او مودّت و اطاعت داشته باشيم. آرى، امروز هم بايد نسبت به حضرت مهدى‏عليه السلام مودّت داشته و نسبت به او مطيع باشيم. مگر مى‏شود بگوييم مسلمانان صدر اسلام مأمور بودند مزد رسالت را بپردازند و نسبت به قربى مودّت داشته باشند، ولى مسلمانان امروز يا اين وظيفه را ندارند و يا قربايى نيست تا به او مودّت بورزند و مزد رسالت را بپردازند. البتّه مودّت حضرت مهدى‏عليه السلام در زمان غيبت، عمل به پيام‏هاى او و رفتن در راه كسانى است كه ما را به آنان سپرده است، يعنى فقهاى عادل و بى هوا و هوس.
عقل انسان از اينكه مودّت قربى پاداش پيامبرى قرار گرفته كه صدها ميليون نفر را به هدايت و سعادت و فضل كبير الهى رسانده مى‏فهمد كه قربى و كسانى كه مورد مودّت هستند، برترين افراد بشر و معصومند. زيرا هرگز مودّت گنهكار پاداش پيامبر معصوم قرار نمى‏گيرد. نمى‏توان باور كرد كه مودّت افرادى گنهكار بر مسلمانان جهان در طول تاريخ واجب باشد و هيچ فرقه‏اى از مسلمانان (غير از شيعه) رهبران خود را معصوم نمى‏داند و هيچ فرد يا گروهى تا كنون نه براى امامان معصوم گناهى نقل كرده و نه براى آن بزرگواران استادى نام برده است.
عقل مى‏گويد: گذاشتن دست بشر در دست غير معصوم نه تنها ظلم به انسانيّت است، بلكه ظلم به تمام هستى است. زيرا هستى براى انسان آفريده شده (تمام آيات «خلق لكم»، «سخّر لكم» و «متاعا لكم» نشانه‏ى آن است كه هستى براى انسان است) و انسان براى تكامل واقعى و معنوى و خدايى شدن و آيا سپردن اين انسان با آن اهداف والا به رهبران غير معصوم، ظلم به او و ظلم به هستى نيست؟
اگر در روايات، رهبر معصوم و ولايت او زير بنا و پايه و اساس دين شناخته شده است، «بنى الاسلام على خمس... الولاية»(23) و اگر حضرت على‏عليه السلام تقسيم كننده مردم ميان بهشت و دوزخ معرّفى شده است، «قسيم الجنّة و النار»(24) و اگر نماز بى ولايت پذيرفته نمى‏شود،(25) و اگر مودّت اهل بيت حسنه است،(26) و اگر زيارت و توسّل به آنان سفارش شده، همه به خاطر همان جوهر كيميايى مودّت است.
زمخشرى و فخررازى كه از بزرگان اهل سنّت هستند، در تفاسير خود آورده ‏اند كه رسول‏ خداصلى الله عليه وآله فرمودند:
«مَن مات على حبّ آل محمّد مات شهيداً» هر كه با دوستى آل‏محمّد از دنيا برود، شهيد است.
«مَن مات على حبّ آل محمّد مات تائباً» هر كه با دوستى آل محمّد از دنيا برود، توبه‏كننده است.
«مَن مات على حبّ آل محمّد مات مستكمل الايمان» هر كه با دوستى آل محمّد از دنيا برود، با ايمان كامل از دنيا رفته است.
«مَن مات على حبّ آل محمّد مات على السنة والجماعة» هر كه با دوستى آل محمّد از دنيا برود، طبق سنّت و سيره پيامبر از دنيا رفته است.

حال اين سؤال پيش مى‏آيد كه آيا مودّت بدون اطاعت، مى‏تواند هم وزنِ شهادت، مغفرت و ايمان كامل قرار گيرد؟
در همين تفاسير ذيل اين آيه حديثى از رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله آمده است كه:
«ألا و مَن مات على بغض آل محمّد جاء يوم القيامة مكتوب بين عينيه آيس من رحمة اللّه»، آگاه باشيد، هركه با كينه و بغض آل محمّد بميرد، روز قيامت مى‏آيد در حالى كه ميان دو چشم او نوشته شده: او از رحمت خداوند مأيوس و محروم است.
«ألا و مَن مات على بغض آل محمّد مات كافرا» آگاه باشيد، هر كه با بغض آل‏محمّد بميرد، كافر مرده است.
«ألا و مَن مات على بغض آل محمّد لم يشم رائحة الجنة» هر كه با بغض آل‏محمّد بميرد، بوى بهشت را استشمام نمى‏كند.
فخر رازى در تفسير خود آورده است: همين كه آيه مودّت نازل شد از پيامبر اكرم پرسيدند: قربى‏ چه كسانى هستند كه مودّت آنها بر ما واجب است؟
حضرت فرمودند: علىّ و فاطمه و فرزندانش، سپس اضافه مى‏كند كه حضرت فرمودند: «فاطمة بضعة منّى يؤذينى ما يؤذيها» فاطمه پاره تن من است هر كس او را اذيّت كند مرا اذيّت كرده و كيفر كسانى كه رسول خدا را اذيّت كنند، در قرآن چنين آمده است. «انّ الّذين يؤذون اللّه و رسوله لعنهم اللّه فى الدنيا و الآخرة و اعدّ لهم عذاباً مهيناً»(27)
در حديث مى‏خوانيم كه امام حسن‏عليه السلام در ذيل جمله‏ى «و مَن يقترف حسنة نزد له فيها حسناً» فرمود: «اقتراف الحسنة مودّتنا اهل البيت»(28) كسب نيكى، مودّت ما اهل بيت است.


21) سبأ، 47.
22) فرقان، 57 .
23) كافى، ج‏2ص‏18.
24) بحار، ج‏7، ص‏186.
25) بحار، ج‏27، ص‏167.
26) بحار، ج‏43، ص‏362.
27) احزاب، 57 .
28) تفاسير نمونه و صافى.

پیامها :

1- بشارت خداوند بس بزرگ و عظيم است. «روضات الجنّات - ما يشاؤون - فضل كبير - ذلك الّذى يبشّر اللّه عباده»
2- نشانه بنده خدا ايمان و عمل صالح است. «عباده الّذين آمنوا و عملوا الصالحات»
3- رمز دريافت آن همه نعمت و بشارت، بندگى خدا و ايمان و نيكوكارى است. «عباده الّذين آمنوا و عملوا...»
4- مودت قربى مصداق روشن ايمان و عمل صالح است. «يبشر اللّه عباده الّذين آمنوا و عملوا الصالحات قل لا اسئلكم... الا المودة فى القربى»
5 - درخواست مزد از زبان خود سنگين است، لذا پيامبر مأمور مى‏شود از طرف خداوند مزد خود را به مردم اعلام كند. «قل لا اسئلكم...»
6- مودّت بدون معرفت امكان ندارد. (پس مزد رسالت قبل از هر چيز شناخت اهل بيت پيامبر است سپس مودّت آنان) «الاّ المودّة فى القربى‏»
7- مودّت بدون اطاعت، ريا و تملّق است. (پس مودّت قربى يعنى اطاعت از آنان) «الاّ المودّة فى القربى‏»
8 - قربى معصومند. زيرا مودّت گناهكار نمى‏تواند مزد رسالت قرار گيرد. «الاّ المودّة فى القربى‏»
9- مودّتى كه قهراً همراه با معرفت و اطاعت است تنها در اهل‏بيت مستقر است. (كلمه «فى» رمز آن است كه جايگاه مودّت تنها اهل‏بيت است.) «فى القربى‏»
10- مودّت فى القربى، راهى براى كسب خوبى‏هاست. «الاّ المودّة فى القربى و مَن يقترف حسنة»
11- مودّت اهل بيت‏عليهم السلام، برجسته‏ترين حسنه است. «المودّة فى القربى و من يقترف حسنة»
12- مودّت قربى حسنه است. «مَن يقترف حسنة»
13- مودّت قربى سبب دريافت پاداش بيشتراست. «نزد له فيها حسناً»
14- دوستى اهل بيت پيامبر، زمينه‏ى دريافت مغفرت است. «الاّ المودّة فى القربى... انّ اللّه غفور»
15- خداوند قدردان كسانى است كه به وظيفه خود در مودت اهل بيت عمل مى‏كنند. «انّ اللّه غفور شكور»

منبع تفسیر نور



پنج شنبه 7 آذر 1392برچسب:, :: 22:0 ::  نويسنده : مهناز حسینی پور دلاور

امام صادق(علیه السلام) فرمود: «سوره فجر را در نمازهای واجب و نیز نماز مستحب خود بخوانید؛ چرا كه این سوره، سوره حسین بن علی است.»

پس از این كلام امام صادق و تحریض و تشویق مخاطبین به خواندن سوره فجر در نمازهایشان با این كلام زیبا و دلنشین و همراه با دعای «وارغبوا فیها رحمكم الله»؛ از سرشوق و رغبت به این امر اقدام نمایید. خداوند شما را مورد رحمت و لطف قرار دهد، یكی از اشخاص حاضر در مجلس سؤالی می‎نماید ـ كه چه بسا سؤال بسیاری از ماها نیز باشد؛ سؤال می‎كند:

امام صادق(علیه السلام) در تفسیر آیه می‌فرماید: این آیه درباره حسین بن علی ـ علیهما السّلام ـ است؛ چرا كه آن بزرگوار صاحب نفس مطمئنه بود و از خدا راضی بود و خدا نیز از او راضی بود، و یاران آن بزرگوار از خاندان محمد(صلی الله علیه وآله) از خداوند راضی بودند و خداوند نیز از آن‌ها راضی بود، و این سوره فقط درباره حسین بن علی و شیعیان او و شیعیان آل محمد(صلی الله علیه وآله) می‌باشد.

چگونه این سوره، سوره اختصاصی حسین بن علی شد؟

امام صادق(علیه السلام) فرمود: شما مگر این بخش از آیه و كلام خداوند را نشنیده‎اید كه می‌فرماید: «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلَى رَبِّكِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَادْخُلِی جَنَّتِی»انما یعنی الحسین بن علی ـ علیهما السّلام ـ فهو ذو النفس المطمئنه الراضیه المرضیه و اصحابه من آل محمد ـ صلوات الله علیهم ـ الرضوان عن الله یوم القیامه و هو راض عنهم، و هذه السوره فی الحسین بن علی و شیعته و شیعه آل محمد خاصه، امام صادق(علیه السلام) در تفسیر آیه می‌فرماید: این آیه درباره حسین بن علی ـ علیهماالسّلام ـ است؛ چرا كه آن بزرگوار صاحب نفس مطمئنه بود و از خدا راضی بود و خدا نیز از او راضی بود، و یاران آن بزرگوار از خاندان محمد(صلی الله علیه و آله) از خداوند راضی بودند و خداوند نیز از آن‌ها راضی بود، و این سوره فقط درباره حسین بن علی و شیعیان او و شیعیان آل محمد(صلی الله علیه وآله) می‌باشد.

و در پایان روایت، امام صادق(علیه السلام) می‎فرمایند: من ادمن قراءه الفجر كان مع الحسین فی درجته فی الجنه، ان الله عزیز حكیم، هر كس در خواندن سوره فجر مداومت داشته باشد، با امام حسین در درجه‎اش در بهشت خواهد بود، به درستی كه خداوند بر هر چیز توانا و به هر امری دانا است.[1]

در روایت دیگری كه از ابوبصیر از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است، امام صادق(علیه السلام) می‌فرماید: «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربك راضیه مرضیه» الآیه یعنی الحسین ابن علی ـ علیهما السّلام ـ[2] مراد از «نفس المطمئنه» كه از خداوند راضی و خداوند نیز از او راضی است، حسین بن علی(علیه السلام) است در این آیات، كلمه «نفس المطمئنه» نقش كلیدی و محوری دارد به طوری كه فهم معنای آیه تا حدود زیادی به روشن شدن معنای این واژه بستگی دارد، و چه بسا وجود این كلمه در این آیه موجب تفسیر و بیان شأن نزول آیه، درباره حسین بن علی(علیه السلام) گردیده است، و آن حضرت مصداق اتم و اكمل آن به حساب آمده است.

سؤالی كه در اینجا می‌تواند مطرح شود این است كه چه امری باعث این تقریب و تقارن گردیده است؟

 

چرا حسین بن علی(علیهماالسلام) از میان معصومین ـ علیهم السّلام ـ به عنوان مصداق این آیه معرفی گردیده است؟

در پاسخ باید گفت: با توجّه به آنچه كه در تاریخ عاشورا به فراوانی نقل گردیده است كه از یك سو برای حادثه عظیم عاشورا، هیچ واقعه و حادثه‎ای به عنوان نظیر و مانند و شبیه سراغ نداریم، و مصیبت بزرگی كه در این رویداد عظیم تاریخی بر خاندان عصمت و طهارت ـ علیهم السلام ـ وارد گردید، در تاریخ نمونه دیگری ندارد، و از دیگر سو، قربانی بزرگ این حادثه حضرت سیدالشهداء ـ علیهم السلام ـ بود كه در سهمگین ‎ترین حالات و لحظات و شكننده ‎ترین ماجراهای این حادثه، در نهایت اطمینان و آرامش نفس بود، به طوری كه در روایت راویان شاهد حادثه آمده است كه هر چه این حادثه به پایان خود كه شهادت حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) بود نزدیك‎‎تر می ‎شد، چهره دلربای امام، زیباتر و برافروخته ‎تر می‎شد، و برای لقای پروردگار آماده ‎تر.

از اتفاقات سهمگین و تزلزل آفرین آن حادثه در چهره امام، ذره‎ای سستی و ضعف و یا بی‎صبری و جزع و شكوه دیده نشد و در عوض در این ماجرا از ابتدا تا انتها میزان تسلیم و صبر آن حضرت كه ناشی از اطمینان و آرامش نفس بود، افزوده تر می‎شد. و این جمله آخر آن حضرت در لحظات پایانی عمر شریفش شنیدنی و زیباست: صبراً علی قضائك یا ربّ لا اله سواك یا غیاث المستغیثین، مالی ربّ سواك و لا معبود غیرك، صبراً‌علی حكمك، بر قضای تو شكیبا هستم! پروردگارا! معبودی جز تو نیست، ای پناه بی‎پناهان! من غیر از تو پروردگار و معبودی ندارم، برخواست و اراده تو شكیبا هستم.[3]

 

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:

ـ تفسیر قمی تألیف علی بن ابراهیم قمی، ج2، ص 422.

 

پی نوشت ها :

[1] . بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، قم، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، بی‎تا، ج 4، ص 461؛ و بحارالانوار، ج 24، ص 93 و ج 44، ص 218.

[2] . حویزی، تفسیر نورالثقلین، ج 5، ص 577؛ و بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 460؛ و بحارالانوار، ج 24، ص 350؛ و تفسیر القمی، علی بن ابراهیم قمی، قم، دارالكتاب، چاپ سوم، 1414 ق، ج 2، ص 422.

[3] . موسوعه كلمات الامام الحسین(علیه السلام)، ص 510.

 

اندیشه قم



پنج شنبه 7 آذر 1392برچسب:, :: 21:59 ::  نويسنده : مهناز حسینی پور دلاور

ماهیّت قیام حسینی

یکی از مسائل در مورد نهضت امام حسین(ع) این است که ماهیّت این نهضت چه بوده است؟ چون نهضتها هم مانند پدیده های طبیعی ماهیِتهای مختلفی دارند. یک شیء را اگر بخواهیم بشناسیم؛ یا به علل فاعلی آن می شناسیم، یا به علل غائی آن (که امروزه شناخت علل غائی را چندان قبول ندارند.)، یا به علل مادّی آن یعنی اجزاء و عناصر تشکیل دهنده ء آن، و یا به علّتصوری آن، یعنی به وضع و شکل و خصوصیّتی که در مجموع پیدا کرده است.
اگر نهضتی را هم بخواهیم بشناسیم، ماهیّتش را بخواهیم بدست آوریم؛ ابتدا باید علل و موجباتی را که به این نهضت منتهی شده است بشناسیم تا آنها را نشناسیم ماهیّت این نهضت را نمی شناسیم (شناخت علل فاعلی). بعد باید علل غائی آن را بشناسیم، یعنی این نهضت چه هدفی دارد؟ سوم باید عناصر و محتوای این نهضت را بشناسیم که در این نهضت چه کارهائی، چه عملیّاتی صورت گرفته است؟ و چهارم باید ببینیم این عملیّاتی که صورت گرفته است، مجموعاً چه شکلی پیدا کرده است؟


نهضت امام حسین(ع) یک انقلاب بود و نه انفجار
یکی از مسائلی که در مورد نهضت امام حسین(ع) مطرح است این است که آیا این قیام و نهضت از نوع یک انفجار (یک عمل ناآگاهانه و حساب ـ نظیر انفجارهائی که برای برخی از انسانها پیدا می شود بطوریکه در شرایطی قرار می کیرد که در حالی که هرگز نمی خواهد فلان حرف را بزند، ولا یکمرتبه می بیند ناراحت و عصبانی می شود و از دهانش هر چه که حتّی دلش هم نمی خواهد بیرون بیاید، بیرون می آید) بود؟ اسلام، به انقلاب انفجاری ذرّه ای معتقد نیست. اسلام، انقلابش هم انقلاب صددرصد آگاهانه و از روی تصمیم و کمال آگاهی و انتخاب است. جریان امام حسین(ع) نیز یک کار ناآگاهانه و یا یک انقلاب انفجاری نبود! گفته های خود امام حسین(ع) ـ که نه تنها از آغاز این نهضت بلکه از بعد از مرگ معاویه شروع می شود ـ، نامه هایی که میان او و معاویه مبادله شده است و .... نشان می دهد که این نهضت در کمال آگاهی بوده، انقلاب است امّا نه انفجار. انقلاب هست ولی انقلاب اسلامی نه انفجاری.


انتخاب و آزادی
از جمله خصوصیّات امام حسین(ع) این است که در مورد فرد فرد اصحابش اجازه نمی دهد که قیامشان حالت انفجاری داشته باشد؟ چرا که امام (ع) در هر فرصتی می خواهداصحابش را به بهانه ای مرخّص بکند. هی به آنها می گوید :آگاه باشید که اینجا آب و نانی نیست، قضیّه خطر دارد. حتّی در شب عاشورا نیز با زبان خاصّی با آنها صحبت می کند:

" من اصابی از اصحاب خودم بهتر و اهل بیتی از اهل بیت خودم فاضلتر سراغ ندارم. از همهء شما تشکّر می کنم ، از همه تانممنونم. اینها جز با من با کسی از شما کاری ندارند. شما اگر بخواهید بروید و...."

امام (ع) همه راه ها را نیز نشان می دهد؛ تاریکی شب، برداشتن بیعت از دوش اصحابشان و ... ، یعنی فقط آ زادی و انتخاب. باید در نهایت آگاهی و آزادی و بدون اینکه کوچکترین احساس اجباری از ناحیهء دشمن یا دوست بکند، امام(ع) را انتخاب کنید. این است که به شهدای کربلا ارزش می دهد.


ماهیّت عکس العملی منفی ِ نهضت
قیام امام حسین(ع) از آن پدیده های چند ماهیّتی است، چون عوامل مختلفی در آن تأثیر داشته است. مثلاً یک نهضت می تواند ماهیّت عکس العملی داشته باشد، یهنی صرفاً عکس العمل باشد؛ می تواند ماهیّت آغازگری داشته باشد. اگر یک نهضت ماهیّت عکس العملی داشته باشد، می تواند یک عکس العمل منفی باشد در مقابل یک جریان.
یکی از عواملی که به یک اعتبار (از نظر زمانی) اوّلین عامل است: عامل تقاضای بیعت(با یزید) است، این بیعت تنها امضا کردن خلافت آدم ننگینی مانند یزید نیست، امضا کردن سنّتی است که برا ی اوّلین بار به وسیلهء معاویه می خواست پایه گذاری شود. در اینجا آنها از امام حسین(ع) بیعت می خواهند، یعنی از ناحیه شان یک تقاضا ابراز شده است؛ امام حسین(ع)  نیز عکس العمل نشان می دهد، یک عکس العمل منفی. بیعت می خواهید؟ نمی کنم.
عمل امام حسین (ع) عملی منفی، امّا از سنخ تقواست، از سنخ این است که هر انسانی در جامعهء خویش مواجه می شود با تقاضاهائی که به شکلهای مختلف، به صورت شهوت، به صورت مقام، به صورت ترس و ارعاب از او می شود و باید در مقابل آنها بگوید: نه، یعنی "تقوا".


ماهیّت عکس العملی مثبتِ نهضت
عامل دیگری هم در اینجا وجود داشت که باز ماهیّت نهضت حسینی از آن نظر، ماهیّت عکس العملی است ولی عکس العمل مثبت نه منفی.

معاویه از دنیا می رود. مردم کوفه ای که در بیست سال قبل از این حادثه، لااقل پنج سال علی(ع) در این شهر زندگی کرده است و هنوز آثار تعالیم و تربیت علی(ع) به کلی از میان نرفته است ( البتّه خیلی تصفیه شده اند، بسیاری از سران، بزرگان و مردان اینها: حُجر بن عُدی ها، عَمرو بن حمق خُزاعی ها، رُشَید هَجَری ها و میثم تَمّارها ار از میان برده اند برای اینکه این شهر را از اندیشه و فکر علی، از احساسات به نفع علی خالی بکنند؛ ولی باز هنوز اثر این تعلیمات هست) تا معاویه می میرد، به خود می آیند، دور همدیگر جمع می شوند که اکنون از فرصت باید استفاده کرد، نباید گذاشت فرصت به پسرش یزید برسد، ما حسین بن علی داریم، امام بر حقّ ما حسین بن علی است، ما الآن باید آماده باشیم و او را دعوت کنیم که به کوفه بیاید و او را کمک بدهیم و لااقل قطبی در اینجا در ابتدا به وجود آوریم، بعد هم خلافت را خلافت اسلامی بکنیم.

"کوفه" اصلاً اردوگاه بوده است، از اوّل هم به عنوان یک اردوگاه تأسیس شد. این شهر در زمان خلیفه عمر بن الخطّاب ساخته شد، قبلاً "حیره" بود. این شهر را سعد وقّاص ساخت. همان مسلمانانی که سرباز بودند و در واقع همان اردو، در آنجا برای خود خانه ساختند و لهذا از یک نظر قویترین شهرهای عالم بود.
مردم این شهر از امام حسین(ع) دعوت می کنند، نه یک نفر، نه دو نفر، نه هزار نفر، نه پنجهزار نفر و نه ده هزار نفر بلکه حدود هجده هزار نامه می رسدکه بعضی از این نامه ها راچند نفر و بعضی دیگر را شاید صد نفر امضا کرده بودند که در جمع شاید حدود صدهزار نفر به او نامه نوشته اند.
اینجا عکس العمل امام چه باید باشد؟ حجّت بر او تمام شده است. عکس العمل، مثبت و ماهیّت عملش، ماهیّت تعاون. یهنی مسلمانانی قیام کرده اند، امام باید به کمک آنها بشتابد. اگر هجده هزار نامهء مردم کوفه رفته بود به مدینه و مکّه ( و بخصوص به مکّه) نزد امام حسین(ع)  و ایشان جواب مثبت نمی داد، تاریخ، امام حسین(ع) را ملامت می کرد که اگر رفته بود، ریشهء یزید و یزیدیها کنده شده بود و از بین رفته بود؛ کوفه اردوگاه مسلمین با مردم شجاع، کوفه ای که پنج سال علی (ع) در آن زندگی کرده است و هنوز تعلیمات علی و یتیمهائی که علی بزرگ کرده و  بیوه هائی که علی از آنها سرپرستی کرده است زنده هستند و هنوز صدای علی در گوش مردم این شهر است، امام حسین(ع) جبن به خرج داد و ترسید که به آنجا نرفت، اگر می رفت در دنیای اسلام انقلاب می شد و ...، اینست که اینجا تکلیف اینگونه ایجاب می کتد که همینکه آنها می کویند ما آماده ایم، امام می گوید من آماده هستم.

برگرفته از کتاب حماسهء حسینی، اثر: متفکّر شهید استاد مطهّری



پنج شنبه 7 آذر 1392برچسب:, :: 21:57 ::  نويسنده : مهناز حسینی پور دلاور

شعارهاى عاشورا

برخى از كلمات سيد الشهدا علیه السلام چه در فاصله مدينه تا كربلا و چه در روز عاشورا، داراى پيامهاى مؤثر و ديدگاههاى الهام‏بخش براى جهاد و كرامت است. اين سخنان يا درضمن خطبه ‏ها آمده است، يا رجزها و اشعار آن حضرت، و حالت‏ شعارى به خود گرفته ‏است. مى ‏توان هدف حسينى و انديشه ‏ها و روحيه ‏هاى عاشورايى را از آنها دريافت و آن‏ فرازهاى فروزان را شعارهاى نهضت عاشورا دانست. برخى از اين شعارها چنين است:

1- "على الاسلام السلام،اذ بليت الامة براع مثل يزيد" (1) (اين را در پاسخ مروان درمدينه فرمود، كه از آن حضرت مى‏ خواست تا با يزيد بيعت كند).

2- "و الله لو لم يكن ملجا و لا ماوى لما بايعت ‏يزيد بن معاوية‏" (2) (در پاسخ برادرش ‏محمد حنفيّه فرمود).

3- "انى لا ارى الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما" (3) (خطاب به يارانش در كربلا) .

4- "الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه مادرت معايشهم فاذا محصوابالبلاء قل الديانون‏" (4) (در مسير رفتن به كربلا در منزلگاه ذى حسم).

5- "الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهى عنه؟ فليرغب المؤمن في لقاء ربه ‏محقا.. ." (5) (در كربلا خطاب به اصحاب خويش فرمود).

6- "خط الموت على ولد آدم مخط القلادة على جيد الفتاة‏" (6) (از سخنرانى امام‏ حسين علیه السلام در مكه پيش از خروج به سوى كوفه، در ميان جمعى از خانواده، ياران ‏و شيعيان خويش).

7- "من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله، ناكثا عهده مخالفا لسنة رسول الله يعمل‏فى عباد الله بالاثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول كان حقا على الله ان يدخله ‏مدخله‏" (7) (در منزلگاه بيضه، در مسير كوفه، خطاب به سپاه حر).

8- "ما الامام،الا العامل بالكتاب و الآخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه على ذات‏الله‏" (8) (امام اين صفات امام راستين را در پاسخ به دعوتنامه‏ هاى كوفيان نوشت و توسط مسلم بن عقيل به كوفه فرستاد).

9- "سامضى و ما بالموت عار على الفتى اذا ما نوى حقا و جاهد مسلما" (9) (شعر از ديگرى است، امّا امام حسين ‏علیه السلام آن را در پاسخ به تهديدهاى حر، در مسير كوفه خواند).

10- "رضى الله رضانا اهل البيت، نصبر على بلائه و يوفينا اجر الصابرين‏" (10) (در خطبه‏ایی كه هنگام خروج از مكه ايراد نمود، خطاب به اصحاب و ياران فرمود).

(در آستانه ‏خروج (11) از مكه به سوى كوفه فرمود و راه خونين و آميخته به شهادت را ترسيم فرمود).

12- "انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى‏" (12) (در وصيت نامه سيد الشهدا(ع‏)به ‏برادرش محمد حنفيه آمده است كه قبل از خروج به سوى مدينه نوشت).

13- "لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لا اقر اقرار العبيد[لا افر فرار العبيد]" (13) (درسخنرانى صبح عاشورا، خطاب به نيروهاى دشمن فرمود، كه خواستار تسليم شدن آن حضرت بودند).

14- "هيهات منا الذلة، يابى الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون..." (14) (در خطاب به سپاه ‏دشمن فرمود، پس از آنكه خود را سر دو راهى ذلت و شهادت محير ديد).

15- "فهل هو الا الموت؟ فمرحبا به" (15) (در پاسخ عمر سعد، كه نامه ‏اى به آن حضرت ‏فرستاد و خواستار تسليم شدن بود).

16- "صبرا بنى الكرام، فما الموت الا قنطرة تعبربكم عن البؤس و الضراء الى الجنان‏ الواسعة و النعيم الدائمة‏" (16) (خطاب به ياران فداكار خويش در صبح عاشورا، پس ازآنكه تعدادى از اصحابش شهيد شدند).

(كه روز عاشورا هنگام‏ پيكار با (17) سپاه دشمن به عنوان رجز حماسى مى ‏خواند و شهادت را بر ننگ تسليم، ترجيح مى ‏داد).

18- "موت فى عز خير من حياة في ذل‏" (18) (كه مرگ سرخ، به از زندگى ننگين است).

19- "ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنياكم" (19) (در آخرين‏ لحظات پيش از شهادت، وقتى شنيد سپاه كوفه به طرف خيمه‏ هاى حرم او حمله‏ كرده ‏اند،خطاب به پيروان ابو سفيان چنان فرمود).

20- "هل من ناصر ينصر ذريته الاطهار؟ " (20) "هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟ " (21) ( وقتى سيد الشهدا(ع) اين نصرت خواهى و استغاثه را بر زبان آورد كه همه ياران و بستگانش شهيد شده بودند).

از مجموعه اين جملات نورانى و حماسى كه شعارهاى حسين ‏علیه السلام در نهضتش ‏به شمار مى ‏آيد، تاكيد آن امام، بر مفاهيم و ارزشهاى زير به دست مى ‏آيد: نابودى اسلام درشرايط سلطه يزيدى، حرمت بيعت با كسى چون يزيد، شرافت مرگ سرخ بر زندگى ‏ذلت بار، اندك بودن انسانهاى راستين در صحنه امتحان، لزوم شهادت طلبى در عصرحاكميت باطل، زينت بودن شهادت براى انسان، تكليف مبارزه با سلطه جور و طغيان، اوصاف پيشواى حق، تسليم و رضا در برابر خواسته خداوند، همراهى شهادت طلبان درمبارزات حق جويانه، حرمت ذلت پذيرى براى آزادگان و فرزانگان مؤمن، پل بودن مرگ‏ براى عبور به بهشت برين، آزادگى و جوانمردى، يارى خواهى از همه و هميشه در راه ‏احقاق حق و...

بقا و جاودانگى عاشورا، در سايه همين تعليمات و آرمانهاست كه در كلام آن حضرت‏ جلوه ‏گر است و نهضت هاى ضد ستم و ضد استبداد، همواره از اين پيامها و درونمايه ‏ها الهام ‏گرفته ‏اند.

درس آزادى به دنيا داد رفتار حسين

بذر همت در جهان افشاند، افكار حسين

گر ندارى دين به عالم،لااقل آزاده باش‏

اين كلام نغز مى ‏باشد ز گفتار حسين

مرگ با عزت زعيش در مذلت بهتر است‏

نغمه‏ اى مى‏ باشد از لعل دربار حسين(22)

 


1-موسوعة كلمات الامام الحسين،ص 284.

2-بحار الانوار،ج 44،ص 329،اعيان الشيعه،ج 1،ص 588.

3-بحار الانوار،ج 44،ص 381.

4-تحف العقول(چاپ جامعه مدرسين)،ص 245،بحار الانوار،ج 75،ص 117.

5-مناقب،ابن شهر آشوب،ج 4،ص 68.

6-لهوف،ص 53،بحار الانوار،ج 44،ص 366.

7-وقعة الطف،ص 172،موسوعة كلمات الامام الحسين،ص 361.

8-بحار الانوار،ج 44،ص 334.

9-همان،ص 378.

10-همان،ص 366،اعيان الشيعه،ج 1،ص 539.

11-همان.

12-مناقب،ابن شهر آشوب،ج 4،ص 89.

13-مقتل الحسين،مقرم،ص 280.

14-نفس المهموم،ص 131،مقتل خوارزمى،ج 2،ص 7.

15-موسوعة كلمات الامام الحسين،ص 382.

16-نفس المهموم،ص 135،معانى الاخبار،ص 288.

17-مناقب،ابن شهر آشوب،ج 1،ص 68.

18-بحار الانوار،ج 44،ص 192.

19-همان،ج 45،ص 51.

20-ذريعة النجاة،ص 129.

21-بحار الانوار،ج 45،ص 46.

22-حسين پيشواى انسانها،ص 70(شعر از فضل الله صلواتى).



پنج شنبه 7 آذر 1392برچسب:, :: 21:56 ::  نويسنده : مهناز حسینی پور دلاور

با حقيقت بايد زيست. امّا واقعيت را تنها بايد دانست:

اين گونه است كه انسان، از تنهائى خويش، رهايى مى يابد و به ميراث راستين خويش كه "خودآگاهى" و "خداآگاهى" است نائل مى شود: وفادارى و بر سر پيمان پايدار ماندن، در شوق زندگى "شاهد" بودن و در ذوق مرگ "شهيد" گشتن؛ و در "مرگْ آگاهى" همه شهادت شدن: آگاهى و رهايى!

زيباترين هنر، به زيبايى و شيرينى مردن است:

با سرافرازى زيستن و با سربلندى مردن، خون دل خويش را در راه نور و معرفت و پيوستگى، براى خدا، به جهاد برخاستن و خود را فداى هدف ـ و نه هوى ـ كردن و بر آستانه خدا آبرومندانه رسيدن؛ و اين همه يعنى: هنر مردان خدا!

به شيرينى و زيبايى مردن هنرمندانه ترين عملى است كه يك نفر، در تمام ابعاد هستى خويش، مى تواند به آن دست يابد. مرگْ باورى و مرگْ آگاهى، گشاده ترين چشمانى است كه مى تواند ـ چونان پنجره اى باز، چهره در چهره ى خداى كرامت و عزت و كبريا ـ رو در روى بيدارى و معرفت و آگاهى، بازگشاده مى شود... از اين نگاه انسان به آن جا مى رسد كه "استقامت" و "يكتايى"، حتمى ترين نتيجه آن خواهد شد، و بى باكى و جسارت و نترسى، دستاوردِ آشرافى خواهد بود كه از اين رهگذر ـ در مسير وانهادن ها و فرارفتن ها ـ حاصل مى آيد. تا آن جا كه هيچ چيز، در برابر غيرت اراده و همّت تصميم، طاقت ماندن نمى يابد و منطق پايدارْ انسان هاى مؤمن را ـ به هيچ روى ـ نمى تواند به تزلزل درافكند:

قُلْ لَنْ يُصيبُنا اِلّا ما كَتَبَ اللهُ لَنا؛ هُوَ مَوْلينا وَ عَلي اللهِ فَلْيَتَوَكّل المُؤمِنُونَ قُل هَل تَرَبّصُونَ بنا اِلّا اِحْدَي الحُسْنَيَيْن؟

(سوره توبه، آيه هاي 51 ، 52)

بگو هيچ مصيبتى به ما روى نخواهد آورد، مگر اين كه خدا براى ما مقرر كرده باشد؛ مولاى ما اوست و بر خدا است كه انسان هاى مؤمن، توكّل مى كنند. بگو چه خيال كرده ايد؟ مگر جز اين است كه يكى از دو زيبايى (شهادت يا پيروزى) نصيب ما خواهد شد؟

بدون چنين ديدگاهى نمى شود كه در مدار جاذبهء عمومى عشق، استقرار يافت و بر جادهء جهان ـ كه همان مدار عشق است ـ مستقيم و متكامل، دست و پا گم كرده، جوشان، تپان، طوفان خيز، شكافان و پرده در را تا نهايت يافت و به سامان رسيد.

اگر شهادت نبود، ابوالقاسم حسینجانی



پنج شنبه 7 آذر 1392برچسب:, :: 21:55 ::  نويسنده : مهناز حسینی پور دلاور

عاشق شروع روزهاي زيبا و پر از خدا با پايان آن شب هاي بی انتها و بي صدا هستم،خدا هرروز و لحظه را بخواهد معنا مي دهد هر دلي را كه بخواهد پرِ پرواز مي نهد آسمان را در شبهاي خاص پر از فرشتگان مي كند

هر كس را كه دوست بدارد عضوِ آزادگان مي كند.روز و شبي را پر از غم يا شادي مي كند و گاه و بي گاه با دل بندگانشبازي مي كند ، هر قدم از ما به دست تقدير اوست هر سلام ما نشانه تدبير اوست. مي شكفد هر لبخندي از روي او چشم بصيرت بايد ببيند سوي او.

 

 

مي سازد حالي هر دم براي بنده اش تا شايد پشيمانش كند از هر بدكرده اش؛نشان مي دهد محبتش را از راهي تا نيفتد آنكه را دوست دارد در چاهي.

خدا آمد و ساخت،روزی سرزمینی به نام و نیت روح الامینی. جایی که خشک بود و نداشت باران آنجا را همنشین کرد با بهاران. بذری به نام حسین(ع) بر آن کاشت ، محصولش عاشورا بود که برداشت . می خوریم از آن میوه ما تا هم اکنون و آن هر روز می افزاید مجنون بر مجنون.ساخت ده روزی به نام مُحَرَم،‌یکی در هیئت یکی در در محفل يكي در بهشت یکی كه ندارد اعتقادي در جهنم ، یکی در خواب یکی تا صبح بیدار یکی خسته یکی توشه بسته در انتظار ، یکی بر بام یا حسین(ع) می کند عَلَم، یکی مانند من دستی می برد بر قلم، یکی روضه و نذر بر پا می کند یکی بساط گناه بر جا می کند. خدا آمد و رنگ های شهر را زير خاک کرد ، لبخند را از روی لب ها پاک کرد. خدا با حسین(ع) بر عشق چوب حراج زد راه دنیا را برای مردم پُر از سراج کرد. ببین خدا در اين روز ها چه مي كند!چگونه می نازد! خود می سازد و خود بر آن می تازد.خدا عاشورا را ساخت و حسين(ع)به آن پرداخت.



پنج شنبه 7 آذر 1392برچسب:, :: 21:54 ::  نويسنده : مهناز حسینی پور دلاور

زینب (س) و شرح شهادت

 

 

 

شهادت، طرح کربلاست ـ

و اسارت، شرح آن!

طرح ِ شهادت ، بدون شرح اسارت، کامل نیست....

عاشورا، تقدیر تاریخی انسان است:

طرحی ازلی ـ ابدی، برای زنده ماندن ِ انسان !

عاشورا، یک نیمروز، بیشتر نیست

که در آن، شهادت ـ به روشنی ـ بر سر ِ تکلیف ِ خویش، ایستاده است!

و بعد از آن،

این "اسارت " است که باید به رسالت خویش بر پای خیزد

و همان یک روز را، در برابر چشم همهء روزگار بگیرد! ....

خبر دادن و خبردار کردن، نقش اصلی ِ اسارت است:

همه باید خبر دار بشوند

همه باید بفهمند چه شده است!

هنر دردمندانه اسارت در این است که نمی گذارد، هیچ کس در بی خبری به سر آورد!

همه باید از ماجرای کربلا، سر در آورند

دغدغهء اسارت،

این است که نکند کسی نفهمید باشد که بر کربلا، چه گذشته است؟! ...

 

 

اگر شهادت نبود/ابوالقاسم حسینجانی

 



پنج شنبه 7 آذر 1392برچسب:, :: 21:53 ::  نويسنده : مهناز حسینی پور دلاور

اینک زمین در سفر آسمانی خویش به عصر تاسوعا رسیده است و خورشید از امام اذن گرفته که غروب کند.

 

دیگر تا آن نباء عظیم، اندک فاصله ای بیش نمانده است و زمین و آسمان در انتظارند. فرات تشنه است و بیابان از فرات تشنه تر و امام از هر دو تشنه تر. فرات تشنهء مشکهای اهل حرم و بیابان تشنهء خون امام و امام از هر دو تشنه تر است؛ امّا نه آن تشنگی که با آب سیراب شود ... او سرچشمه تشنگی است و می دانی، رازها را همه، در خزانهء مکتومی نهاده اند که جز با مفتاح تشنگی گشوده نمی شود. امام سر چشمه راز است و بیابان طف، عرصه ای که مکنونات حجاب تکوین را بی پرده می نماید. مگر نه اینکه اینجا را عالم شهادت می نامند؟ و مگر از این فاش تر هم می توان گفت؟

 

روایت محرم، شهید مرتضی آوینی



در بيان وقايع صبح عاشوراو خطبه حضرت

 

چون شب عاشورا به پايان رسيد و سپيدة روز دهم محرم دميد حضرت سيدالشهداء عليه السلام نماز بگذاشت پس از آن به تعبيه صفوف لشكر خود پرداخت و به روايتي فرمود كه تمام شماها در اين روز كشته خواهيد شد و جز علي بن الحسين (ع) كس زنده نخواهد ماند و مجموع لشكر آن حضرت سي و دو نفر سوار و چهل تن پياده بودند و به روايت ديگر هشتاد و دو پياده، و به رواتي كه از جناب امام محمد باقر عليه السلام وارد شده چهل و پنج نفر سوار و صد تن پياده بودند و سبط ابن الجوزي در تذكره نيز همين عدد را اختيار كرده و مجموع لشكر پسر سعد شش هزار تن و موافق بعضي مقاتل بيست هزار و بيست و دو هزار و به روايتي سي هزار نفر وارد شده است و كلمات ارباب سير و مقاتل در عدد سپاه آن حضرت و عسكر عمر سعد اختلاف بسيار دارد پس حضرت صفوف لشكر را به اين طرز آراست زهيربن قين را در ميمنه بازداشت، و حبيب بن مظاهر را در ميسرة اصحاب خود گماشت و رايت جنگ را با برادرش عباس عطا فرمود و موافق بعض كلمات بيست تن با زهير در ممينه و بيست تن با حبيب در ميسره بازداشت و خود با ساير سپاه در قلب جا كرد و خيام محترم را از پس پشت انداختند، و امر فرمود كه هيزم و ني‌هائي را كه اندوخته بودند در خندقي كه اطراف خيام كنده بودند ريختند و آتش در آنها افروختند براي آنكه آن كافران را مانعي باشد از آنكه به خيام محترم بريزند. و از آن سوي نيز عمر سعد لشكر خود را مرتب ساخت ميمنه سپاه را به عمر و بن الحجاج سپرد و شمر ملعون ذي الجوشن را در ميسره جاي داد و عروه بن قيس را بر سواران گماشت و شبث بن ربعي را با رجاله بازداشت، و رايت جنگ را با غلام خود در يد گذاشت.

و روايتست كه امام حسين عليه السلام دست به دعا برداشت و گفت:

اًللهم اَنْتَ ثِقَتي في كُلّ كَرْبٍ وَ اَنْتَ رَجائي في كُلّ شِدَّهٍ وَ اَنْتَ لي في كُلّ اَمْرٍ نَزَلَ بي ثِقَهٌ وَعُدَّه كَمْ مِنْ هَمََّ يَضْعُفُ فيِه الْفُؤادُ وَ َتقِلُّ فيهِ الْحلَيهُ وَ يَخْذُلُ فيهِ الصَّديقُ وَ يَشْمَتُ فيهِ الْعَدُوُّا اَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شكَوْتُهُ اِلَيْكَ رَغَبَهً مِنّي اِلَيْكَ عََّمْن سِواكَ فَفَرَّجْتَهُ عَنّي وّ َكَشْفَتهُ فَاَنْتَ َوِلُّي كُلّ نِعْمَهٍ و صاحِبُ كُلّ حَسَنَهٍ وِ ُمْنَتهي كُلّ رَغْبَهٍ.

اين وقت از آن سوي لشكر پسر سعد جنبش كردند و در گرداگرد لشکر امام حسين عليه السلام جولان دادند از هر طرف كه مي‌رفتند آن خندق و آتش افروخته را مي‌ديدند. پس شمر ملعون به صداي بلند فرياد برداشت كه اي حسين پيش از آنكه قيامت رسد شتاب كردي به آتش، حضرت فرمود اين گوينده كيست گويا شمر است، گفتند بلي جز او نيست، فرمود اي پسر آن زني كه بزچراني مي‌كرده تو سزاوارتري به دخول آتش. مسلم بن عوسجه خواست تيري به جانب آن ملعون افكند آن حضرت رضا نداد و منعش فرمود، عرض كرد رخصت فرما تا او را هدف تير سازم همانا او فاسق و از دشمنان خدا و از بزرگان ستمكاران است و خداوند مرا بر او تمكين داده حضرت فرموده مكروه مي‌دارم كه من با اين جماعت ابتدا به مقاتلت كنم.

 


اين وقت حضرت امام حسين عليه السلام راحله خويش را طلبيد و سوار شد و به صوت بلند فرياد برداشت كه مي‌شنيدند صداي آن حضرت را بيشتر مردم و فرمود آنچه حاصلش اينست:

اي مردم به هواي نفس عجلت مكنيد و گوش به كلام من دهيد تا شما را بدانچه سزاوار است موعظت بگويم و عذر خودم را بر شما ظاهر سازم پس اگر با من انصاف دهيد سعادت خواهيد يافت و از در انصاف بيرون شويد، پس آراي پراكنده خود را مجتمع سازيد و زير و بالاي اين امر را به نظر تامل ملاحظه نمائيد تا آنكه امر بر شما پوشيده و مستور نماند پس از آن بپردازيد به من و مرا مهلت مدهيد. همانا ولي من خداوندي كه قرآن را فرو فرستاده و اوست متولي امور صالحان.

راوي گفت كه چون خواهران آن حضرت اين كلمات را شنيدند صيحه كشيدند و گريستند و دختران آن جناب نيز به گريه درآمدند، پس بلند شد صداهاي ايشان حضرت امام حسين عليه السلام فرستاد به نزد ايشان برادر خود عباس بن علي (ع) و فرزند خود علي اكبر را و فرمود به ايشان كه ساكت كنيد زنها را، سوگند به جان خودم كه بعد از اين گريه ايشان بسيار خواهد شد.

و چون زنها ساكت شدند آن حضرت خداي را حمد و ثنا گفت به آنچه سزاوار اوست و درود فرستاد بر حضرت رسول و ملائكه و رسولان خدا عليهم السلام و شنيده نشد هرگز متكلمي پيش از آن حضرت و بعد از او به بلاغت او.

پس فرمود اي جماعت نيك تأمل كنيد و ببينيد كه من كيستم و با كه نسبت دارم آنگاه با خويشتن آئيد و خويشتن را ملامت كنيد و نگران شويد كه آيا شايسته است براي شما قتل من و هتك حرمت من آيا من نيستم پسر دختر پيغمبر شما، آيا من نيستم پسر وصي پيغمبر و ابن عم او و آن كسي كه اول مؤمنان بود كه تصديق رسول خدا صلي الله عليه و آله نمود، به آنچه از جانب خدا آورده بود، آيا حمزه سيدالشهداء عم من نيست؟ آيا جعفر كه با دو بال در بهشت پرواز مي‌كند عم من نيست؟ ايا به شما نرسيده كه پيغمبر صلي الله عليه و آله در حق من و برادرم حسن (ع) فرمود كه ايشان دو سيد جوانان اهل بهشتند؟ پس اگر سخن مرا تصديق كنيد اصابه حق كرده باشيد، به خدا سوگند كه هرگز سخن دروغ نگفته‌ام از زماني كه دانستم خداوند دروغگو را دشمن مي‌دارد، و با اين همه اگر مرا تكذيب مي كنيد پس در ميان شما كساني مي‌باشند كه از اين سخن آگهي دارند، اگر از ايشان بپرسيد به شما خبر مي‌دهند، بپرسيد از جابر بن عبدالله انصاري، و ابوسعيد خدري، و سهل بن سعد ساعدي، و زيد بن ارقم، و انس بن مالك تا شما را خبر دهند، همانا ايشان اين كلام را در حق من و برادرم حسن از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده‌اند. آيا اين مطلب كافي نيست شما را در آن كه حاجز ريختن خون من شود؟

شمر به آن حضرت گفت كه من خدا را از طريق شك و ريب بيرون صراط مستقيم عبادت كرده باشم اگر بدانم تو چه مي گوئي. چون حبيب سخن شمر را شنيد گفت اي شمر به خدا سوگند كه من ترا چنين مي‌بينم كه خداي را به هفتاد طريق از شك و ريب عبادت مي‌كني، و من شهادت مي‌دهم كه اين سخن را به جانب امام حسن عليه السلام راست گفتي كه من نمي‌دانم چه مي‌گوئي البته نمي‌داني چه آنكه خداوند قلب ترا به خاتم خشم مختوم داشته و به غشاوت غضب مستور فرموده.

ديگر باره جناب امام حسين عليه السلام لشكر را خطاب نموده و فرمود: اگر بدانچه كه گفتم شما را شك و شبهه‌ايست آيا در اين مطلب هم شك مي‌كنيد كه من پسر دختر پيغمبر شما مي‌باشم؟ به خدا قسم كه در ميان مشرق و مغرب پسر دختر پيغمبري جز من نيست،‌خواه در ميان شما و خواه در غير شما، واي بر شما آيا كسي را از شما را كشته‌ام كه خون او را از من طلب كنيد؟ يا مالي را از شما تباه كرده‌ام؟ يا كسي را به جراحتي آسيب زده‌ام تا قصاص جوئيد؟ هيچ كس آن حضرت را پاسخ نگفت، ديگرباره ندا در داد كه اي شبث بن ربعي و اي حجاربن ابجر و اي قيس بن اشعث و اي زيدبن حارث مگر شما نبوديد كه براي من نوشتيد كه ميو‌ه‌هاي اشجار ما رسيده و بوستانهاي ما سبز و ريان گشته است اگر به سوي ما آيي از براي ياريت لشكرها آراسته‌ايم اين وقت قيس بن اشعث آغاز سخن كرد و گفت ما نمي‌دانيم چه مي‌گوئي ولكن حكم بني عم خود يزيد و ابن زياد را بپذير تا آنكه ترا جز به دلخواه تو ديدار نكند، حضرت فرمود لاوالله هرگز دست مذلت به دست شما ندهم و از شما هم نگريزم چنانكه عبيد گريزند. آنگاه ندا كرد ايشان را و فرمود:

عِبادَاللهِ اِنّي عُذْتُ بِرَبّي وَ رَبِكُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ وَ اَعُوذُ بِرَبّي وَ رَبكُمّ مِنْ كُلّ مُتَكَبِرً لايُؤمِنُ بَيَوْمِ الْحِسابِ.

 


آنگاه از راحله خود فرود آمد و عقبه بن سمعان را فرمود تا آن را عقال برنهاد. ابوجعفر طبري نقل كرده از علي بن حنظله بن اسعد شبامي از كثير بن عبدالله شعبي كه گفت چون روز عاشورا ما به جهت مقاتله با امام حسين عليه السلام به مقابل آن حضرت شديم، بيرون آمد به سوي ما زهير بن القين در حالي كه سوار بود بر اسبي درازدم غرق در اسلحه، پس فرمود اهل كوفه من انذار مي‌كنم شما را از عذاب خدا، همان حق است بر هر مسلماني نصيحت و خيرخواهي برادر مسلمانش و ماها تا به حال بر يك دين و يك ملتيم و برادريم با هم تا شمشير در بين ما كشيده نشده، پس هرگاه بين ما شمشير واقع شد برادري ما از هم گسيخته و مقطوع خواهد شد و ما يك امت و شما امت ديگر خواهيد بود. همانا مردم بدانيد كه خداوند ما و شما را ممتحن و مبتلا فرموده به ذريه پيغمبرش تا ببيند ما چه خواهيم كرد با ايشان، اينك من مي‌خوانم شما را به نصرت ايشان و مخذول گذاشتن طاغي پسر طاغي عبيدالله بن زياد را زيرا كه شما از اين پدر، و پسر نديديد مگر بدي، چشمان شما را در آوردند و دستها و پاهاي شما را بريدند و شما را مثله كردند و بر تنة درختان خرما بدار كشيدند و اشراف و قراء شما را مانند حجر بن عدي واصحابش و هاني بن عروه و امثالش را به قتل رسانيدند.

لشكر ابن سعد كه اين سخنان شنيدند شروع كردند به ناسزا گفتن به زهير و مدح و ثنا گفتن بر ابن زياد و گفتند به خدا قسم كه ما حركت نكنيم تا آقايت حسين و هر كه با اوست بكشيم يا آنها را گرفته و زنده به نزد امير عبيدالله بن زياد بفرستيم. ديگر باره جناب زهير بناي نصيحت را گذاشت و فرمود اي بندگان خدا اولاد فاطمه عليهماالسلام احق و اولي هستند به مودت و نصرت از فرزند سميه هر گاه ياري نمي‌كنيد ايشان را پس شما را در پناه خدا درمي‌آورم از آنكه ايشان را بكشيد، بگذاريد حسين را با پسر عمش يزيد بن معاويه هر آينه به جان خودم سوگند كه يزيد راضي خواهد شد از طاعت شما بدون كشتن حسين عليه السلام. اين هنگام شمر ملعون تيري به جانب او افكند و گفت ساكت شو خدا ساكن كند صداي ترا همانا ما را خسته كردي از بس كه حرف زدي زهير با وي گفت: يَابْنَ الْبَوّالِ عَلي عَقِبَيْه ما اِيّاكَ اُخاطِبُ اِنَّما اَنْتَ بَهيمَهٌ.

من با تو تكلم نمي‌كنم تو انسان نيستي بلكه حيوان مي‌باشي به خدا سوگند گمان نمي‌كنم ترا كه دو آيه محكم از كتاب الله را دانا باشي پس بشارت باد ترا به خزي و خواري روز قيامت و عذاب دردناك شمر ملعون گفت كه خداوند ترا و صاحبت را همين ساعت خواهد كشت زهير فرمود آيا به مرگ مرا مي‌ترساني؟ به خدا قسم مردن با آن حضرت نزد من محبوب‌تر است از مخلد بودن در دنيا با شماها. پس رو كرد به مردم و صداي خود را بلند كرد و فرمود اي بندگان خدا مغرور نسازد شما را اين جلف جاني و امثال او به خدا سوگند كه نخواهد رسيد شفاعت پيغمبر صلي الله عليه و آله به قومي كه بريزند خون ذريه و اهل بيت او را و بكشند ياوران ايشان را.

راوي گفت پس مردي او را ندا كرد و گفت ابوعبدالله الحسين عليه السلام مي‌فرمايد بيا به نزد ما. فَلَعَمْري لَئِنْ كانَ مُؤمِنُ الِ فِرْعُوْنَ نَصَحَ لِقَوْمِهِ وَ اَبْلَغَ فِي الدُّعاءِ لَقَدْ نَضَحْتَ وَ اَبَلْغتَ لَو نَفَعَ النُّصْحُ وَ الاْبْلاغُ.

 


و سيد بن طاوس ره روايت كرده كه چون اصحاب پسر سعد سوار گشتند و مهياي جنگ با آن حضرت شدند آنجناب بُريربن خضير را به سوي ايشان فرستاد كه ايشان را موعظتي نمايد، برير در مقابل آن لشكر آمد و ايشان را موعظه نمود. آن بدبختان سيه روزگار كلام او را اصغا ننمودند و از مواعظ او انتفاع نبردند.

پس خود آن جناب بر ناقه خويش و به قولي بر اسب خود سوار شد و به مقابل ايشان آمده و طلب سكوت نمود، ايشان ساكت شدند، پس آن حضرت حمد و ثناي الهي را به جاي آورد و بر حضرت رسالت پناهي و بر ملائكه و ساير انبياء و رسل درود بليغي فرستاد پس از آن فرمود كه هلاكت و اندوه باد شما را اي جماعت غدار و اي بيوفاهاي جفاكار در هنگامي كه به جهت هدايت خويش ما را به سوي خود طلبيديد و ما اجابت شما كرده و شتابان به سوي شما آمديم پس كشيدند بر روي ما شمشيرهائي كه به جهت ما در دست داشتيد و بر افروختيد بر روي ما آتشي را كه براي دشمن ما و دشمن شماها مهيا كرده بوديم پس شما به كين و كيد دوستان خود به رضاي دشمنان خود همداستان شديد بدون آنكه عدلي در ميان شما فاش و ظاهر كرده باشند و بي‌آنكه طمع و اميد رحمتي باشد از شماها در ايشان پس چرا از براي شما باد وَيْلها از ما دست كشيدند و حال آنكه شمشيرها در حبس نيام بود و دلها مطمئن و آرام مي‌زيست و رأيها محكم شده و نيرو داشت لكن شما سرعت كرديد و انبوه شديد در انگيزش نيران فتنه مانند ملخها و خويشتن را ديوانه‌وار در انداختيد در كانون نار چون پروانه‌گان پس دور باشيد از رحمت خدا اي معاندين امت و شاد و شارد جمعيت و تارك قرآن و محرف كلمات آن و گروه گنه كاران و پيروان وساوس شيطان و ماحيان شريعت و سنت نبوي آيا ظالمان را معاونت مي‌كنيد و از ياري ما دست بر مي‌داريد. بلي سوگند با خداي كه عذر و مكر از قديم در شماها بوده با او بهم پيچيده اصول شما و از او قوت گرفته فروع شما لاجرم شما پليدتر ميوه‌ايد گلوگاه ناظر را و كمتر لقمه‌ايد غاصب را الحال آگاه باشيد كه زنا زاده فرزند زنا زاده يعني ابن زياد عليه اللعنه مرا مردد كرده ميان دو چيز:

يا آنكه شمشير كشيده و در ميدان مبارزت بكوشم، و يا آنكه لبسا مذلت بر خود بپوشم و دور است از ما ذلت و خداوند رضا ندهد و رسول نفرمايد و مؤمنان و پروردگار دامنهاي طاهر و صاحب حميت و اربابهاي غيرت ذلت لئام را بر شهادت كرام اختيار نكنند، اكنون حجت را بر شما تمام كردم و با قلت اعوان و كمي ياران با شما رزم خواهم كرد. پس متصل فرمود كلام خود را به شعرهاي فروه بن مسيك مرادي:

وَ اِنْ نُغْلَبْ فَغَيْر مُغَلَّبينا
مَنا يانا وَ دَوْلَهاخِريْنا
كَلا كِلَهُ اَناخَ بِاخَرينا
كَما اَفْنَي الْقروُنَ الاَوَّلينا
وَلَوْ بَقِيَ الْكِرامُ اِذا بَقينا
سَيَلْقَي الشّامِتُونَ كَما لَقين

 

فَاِنْ نُهْزَمْ فَهَزّاموُنَ قِدْماً
وَ ما اِن طِبُّنا جُبْنٌ وَلَكِن
اِذا مَا الْمَوْتَ رَفَّعَ عَنْ اُناسٍ
فَافَنْي ذلِكُمْ سَرْواتِ قومي
فَلَوْ خَلَدَالْمُلُوكَ اِذاً خَلَدْنا
فَقُلْ لِلشّامِتَيْنِ بِنا اَفيقوُا

آنگاه فرمود سوگند با خداي كه شما بعد من فراوان و افزون از مقدار زماني كه پياده سوار اسب باشد زنده نمانيد، روزگار آسياي مرگ بر سر شما بگرداند و شما مانند ميله سنگ آسيا در اضطراب باشيد اين عهدي است به من از پدر من از جد من، اكنون رأي خود را فراهم كنيد و با اتباع خود همدست شويد و مشورت كنيد تا امر بر شما پوشيده نماند پس قصد من كنيد و مرا مهلت مدهيد همانا من نيز توكل كرده‌ام بر خداوندي كه پروردگار من و شما است كه هيچ متحرك و جانداري نيست مگر آنكه در قبضه قدرت اوست و همانا پروردگار من بر طريق مستقيم و عدالت استوار است جزاي هر كسي را به مطابق كار او مي‌دهد.

پس زبان به نفرين آنها گشود و گفت اي پروردگار من باران آسمان را از اين جماعت قطع كن و برانگيز برايشان قحطي زمان يوسف (ع) كه مصريان را به آن آزمايش فرمودي و غلام ثقيف را برايشان سلطنت ده تا آنكه برساند به كامهاي ايشان كاسه‌هاي تلخ مرگ را زيرا كه ايشان فريب دادند ما را و دست از ياري ما برداشتند و توئي پروردگار ما، بر تو توكل كرديم و به سوي تو انابه نموديم و به سوي تو است بازگشت همه. پس از ناقه به زير آمد و طلبيد مرتجز اسب رسول خدا صلي الله عليه و آله را و بر آن سوار گشت و لشكر خود را تعبيه فرمود.

 


 

طبري از سعد بن عبيده روايت كرده كه پيرمردان كوفه بالاي تل ايستاده بودند و براي سيدالشهداء عليه السلام مي‌گريستند و مي‌گفتند اَللّهُمَّ اَنْزِلْ نَصْرَكَ يعني بارالها نصرت خود را بر حسين نازل فرما. من گفتم اي دشمنان خدا چرا فرود نمي‌آئيد او را ياري كنيد؟ سعيد گفت ديدم حضرت سيدالشهداء عليه السلام كه موعظه فرمود مردم را در حالتي كه جبه‌اي از برد در برداشت و چون رو كرد به سوي صف خويش مردي از بني تميم كه او را عمر طهوي مي‌گفتند تيري به آن حضرت افكند كه در ميان كتفش رسيد و بر جبه‌اش آويزان شد و چون به لشكر خود ملحق شد نظر كردم به سوي آنها ديدم قريب صد نفر مي‌باشند كه در ايشان بود از صلب علي عليه السلام پنج نفر و از بني هاشم شانزده نفر و مردي از بني سليم و مردي از نبي كنانه كه حليف ايشان بود و ابن عمير بن زياد انتهي.

و در بعضي مقاتل است كه چون حضرت اين خطبه مباركه را قرائت نمود فرمود ابن سعد را بخوانيد تا نزد من حاضر شود، اگر چه ملاقات آن حضرت بر ابن سعد گران بود لكن دعوت آن حضرت را اجابت نمود و با كراهتي تمام به ديدار آن امام عليه السلام آمد. حضرت فرمود اي عمر تو مرا به قتل مي‌رساني به گمان اينكه، ابن زياد (ملعون) زنازاده ترا سلطنت مملكت ري و جرجا خواهد داد، به خدا سوگند كه تو به مقصود خود نخواهي رسيد و روز تهنيت و مبارك باد اين دو مملكت را نخواهي ديد، اين سخن عهديست كه به من رسيده اين را استوار ميدارد و آنچه خواهي بكن همانا هيچ بهره از دنيا و آخرت نبري، و گويا مي‌بينم سر ترا در كوفه برني نصب نموده‌اند و كودكان آنرا سنگ مي‌‌زنند و هدف و نشانة خود كنند. از اين كلمات عمر سعد (لعنه الله عليه) خشمناك شد و از آن حضرت روي بگردانيد و سپاه خويش را بانگ زد كه چند انتظار مي‌بريد، اين تكاهل و تواني به يك سو نهيد و حمله‌اي گران در دهيد حسين و اصحاب او افزون از لقمه‌اي نيست. اين وقت امام حسين عليه السلام بر اسب رسول خدا «ص» كه مرتجز نام داشت بر نشست و از پيش روي صف در ايستاد و دل بر حرب نهاد و فرياد به استغاثه برداشت و فرمود آيا فريادرسي هست كه براي خدا ياري كند ما را؟ آيا دافعي هست كه شر اين جماعت را از حريم رسول خدا «ص» بگرداند؟

 

 

برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی



پنج شنبه 7 آذر 1392برچسب:, :: 21:45 ::  نويسنده : مهناز حسینی پور دلاور

بعد از شهادت حضرت امام حسین (ع)

 

چون حضرت سيدالشهداء عليه السلام به درجه رفيعه شهادت رسيد اسب آن حضرت در خون آن حضرت غلطيد و سرو كاكل خود را به آن خون شريف آلايش داد و به اعلي صوت بانگ واويلي برآورد و روانه به سوي سراپرده شد چون نزد خيمه آن حضرت رسيد چندان صيحه كرد و سر خود را بر زمين زد تا جان داد دختران امام عليه السلام چون صداي آن حيوان را شنيدند از خيمه بيرون دويدند ديدند اسب آن حضرتست كه بي‌صاحب غرقه به خون مي‌آيد پس دانستند كه آن جناب شهيد شده آن وقت غوغاي رستخيز از پردگيان سرادق عصمت بالا گرفت و فرياد واحسيناه و واماماه بلند شد. شاعر عرب در اين مقام گفته:

يَنوُحُ وَ يَنعْي الظّامِي الْمُتَرَمِلا
فَعايَنَّ مُهْر السّبْطِ وَ السَّرجُ قَدْخلا
وَ اَسكَبْنَ دَمْعاً حَرُّ لَيْسَ يُصْطَلي

 

وَ راحَ جَوادُ السّبْطِ نَحْوَ نِسآئِهِ
خَرَجْنَ بُنَيّاتُ الرَّسُولِ حَوا سِراً
فاَدْمَيْنَ باللَّطْمِ الْخُدود لِفَقْدِهِ

 

و شاعر عجم گفته:

 

كه با زين نگون شد سوي خرگاه
تن عاشق كشش آماج پيكان
كه چون شد شهسوار روز محشر
چه با او كرد خصم بدسگالش
كه جويا گردد از حال برادر
نداند كس بجز داناي احوال

 

بناگه زفرق معراج آنشاه
پر و بالش پر از خون ديده گريان
برويش صيحه زد دخت پيمبر
كجا افكنديش چونست حالش
سوي ميدان شد آن خاتون محشر
ندانم چون بدي حالش در آنحال

 


 

راوي گفت پس ام كلثوم دست بر سر گذاشت و بانگ ندبه واویلی برداشت و مي‌گفت:

وا مُّحَمَّداه وا جَدّاه وا نبيّاه وا اَبَا الْقاسِماه وا عَلِيّاه وا جَعْفَراه وا حَمْزَتاه وا حَسَناه هذا حُسَيْنٌ بِالْعَرآءِ صَريحٌ بِكَرْبَلا مَحُزوزُ الرَّاسِ مِنَ الْقَفا مَسْلوُبُ الْعِمامَهِ وَ الرّداء.

و آنقدر ندبه و گريه كرد تا غش كرد. و حال ديگر اهلبيت نيز چنين بوده و خدا داند حال اهلبيت آن حضرت را كه در آن هنگام چه بر آنها گذشت كه احدي ياراي تصور و بيان تقرير و تحرير آن نيست. وَ فيِ الزّيارَهِ الْمَرْويَّهِ عَنِ النّاحِيَهِ الْمُقَدَّسَه.

وَ اسْرَع فرسُك شارداً الي خيامك قاصداً مُهمْهِما باكياً فلمّا رَاَيْن النساءُ جوادك مخزْياً و نظرْن سرجك عليهِ ملوِيّا برزْن من الخدور ناشرات الشُعور علي الخدود لاطِمات و عن الوُجوه سافِرات و باْلعَويل داعيات و بعدَ العِزّ مُذِلَّلاتٍ و الي مَصْرعك مبادرات و الشِمرُ جالسٌ علي صدرك مُوْلع‏ٌ سيفه علي نَحرك قابضٌ علي شَيْبتكِ بيده ذابحٌ لك بمُهَّنده قد سكنت حواسُّك و خفيت انفاسك و رفع علي الْقناه رَاسُك.

راوي گفت چون لشكر ، آن حضرت را شهيد كردند به جهت طمع ربودن لباس او بر جسد مقدس آن شهيد مظلوم روي آوردند، پيراهن شريفش را اسحق (لعين) ابن حيوه حضرمي برداشت و بر تن پوشيد و مبروض شد و موي سر و رويش ريخت، و در آن پيراهن زياده از صد وت ده سوراخ تير و نيزه و شمشير بود.

عمامه آن حضرت را اخنس (لعين) ابن مرثد و به روايت ديگر جابرن يزيد ازدي براشت و سر بست ديوانه يا مجذوم شد. و نعلين مباركش را اسود (لعين) بن خالد ربود. و انگشتر آن حضرت را بحدل (لعين) بن سليم با انگشت مباركش قطع كرد و ربود. مختار به سزاي اين كار دستها و پاهاي او را قطع نمود و گذاشت او در خون خود بلغطيد تا به جهنم واصل گرديد. و قطيفهء خز آن حضرت را قيس (لعين) بن اشعث برد و از اين جهت او را قيس القطيفه ناميدند.

 


روايت شده كه آن ملعون مجذوم شد و اهلبيت او از او كناره كردند و او را در مزابل افكندند و هنوز زنده بود كه سگها گوشتش را مي‌دريدند.

زره آن حضرت را عمر سعد (ملعون) برگرفت و وقتي كه مختار او را بكشت آن زره را به قاتل او ابوعمره بخشيد، و چنين مي‌نمايد كه آن حضرت را دو زره بوده زيرا گفته‌اند كه زره ديگرش را مالك بن يسر ربود و ديوانه شد. و شمشير آن حضرت را جميع بن الخلق اودي، و به قولي اسود بن حنظله تميمي، و به روايتي فلافس نهلشي برداشت، و اين شمشير غير از ذوالفقار يا امثال خود از ذخاير نبوت و امامت مصون و محفوظ است.

مؤلف گويد كه در كتب مقاتل ذكري از ربودن جامه و اسلحه ساير شهداء‌ رضوان الله عليهم نشده لكن آنچه به نظر مي‌رسد آن است كه اجلاف كوفه ابقاء‌ بر احدي نكردند و آنچه بر بدن آنها بود ربودند. ابن نما گفته كه حكيم (لعين) بن طفيل جامه و اسلحه حضرت عباس عليه السلام را ربود.

در زيارت مرويه صادقيه شهداء‌است وَ سَلَبُوكُم لاْبْن سُميَّ وَابْن اكِلَه الاَكْباد.

در بيان شهادت عبدالله بن مسلم دانستي كه قاتل او از تيري كه به پيشاني آن مظلوم رسيده بود نتوانست بگذرد و به آن زحمت آن تير را بيرون آورد چگونه تصور مي‌شود كسي كه از يك تير نگذرد از لباس و سلاح مقتول خود بگذرد. در حديث معتبر مروي از زائده از علي بن الحسين عليه السلام تصريح به آن شده در آنجا كه فرموده:

وَ كَيْفَ لا اَجْزَعْ وَ اَهْلَعُ وَ قَدْاَرَي سَيّدي وَ اخْوَتي وَ عُمُومَتي و وَلَدِ عَمّي وَ اَهْلي مُصْرَعينَ بِِدِمائِهِمْ مُرَمَّلين بِالّْعراءِ مُسْلَبينَ لايُكْنَفُونَ وَلا يُواروُنَ.

 

برگرفته از کتاب منتهی الامال ، مولف حاج شیخ عبّاس قمی



پنج شنبه 7 آذر 1392برچسب:, :: 21:42 ::  نويسنده : مهناز حسینی پور دلاور

ورود امام حسین(ع) به سرزمين كربلا

 

بدانكه در روز ورود آن حضرت به كربلا خلاف است واصح اقوال آنست كه ورود آن جناب به كربلا در روز دوم محرم الحرام سال شصت و يكم هجرت بوده و چون به آن زمين رسيد پرسيد كه اين زمين چه نام دارد؟ عرض كردند كربلا مي‌نامندش، چون حضرت نام كربلا شنيد گفت:

 

اّلّلهُمَّ اِنّ اَعُوذُبِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَالْبَلآءِ

پس فرمود كه اين موضوع كرب و بلا و محل محنت و عنا است فرود آئيد كه اينجا منزل و محل خيام ما است، و اين زمين جاي ريختن خون ما است. و در اين مكان واقع خواهد شد قبرهاي ما، جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به اينها پس در آنجا فرود آمدند. و جز نيز با اصحابش در طرف ديگر نزول كردند و چون روز ديگر شد عمر بن سعد (ملعون) با چهار هزار مرد سوار به كربلا رسيد و در برابر لشكر آن امام مظلوم فرود آمدند.

ابوالفرج نقل كرده پيش از آنكه ابن زياد عمر سعد را به كربلا روانه كند او را ايالت ري داده و والي ري نموده بود چون خبر به ابن زياد رسيد كه امام حسين عليه السلام به عراق تشريف آورده پيكي به جانب عمر بن سعد فرستاد كه اولا برو به جنگ حسين و او را بكش و از پس آن به جانب ري سفر كن. عمر سعد به نزد ابن زياد آمده گفت اي امير از اين مطلب عفو نما گفت ترا معفو مي‌دارم و ايالت ري از تو باز مي‌گيرم عمر سعد مردد شد مابين جنگ با امام حسين عليه السلام و دست برداشتن از ملك ري لاجرم گفت مرا يك شب مهلت ده تا در كار خويش تاملي كنم پس شب را مهلت گرفته و در امر خود فكر نمود، آخرالامر شقاوت بر او غالب گشته جنگ سيدالشهداء عليه السلام را به تمناي ملك ري اختيار كرد، روز ديگر به نزد ابن زياد رفت و قتل امام عليه السلام را بر عهده گرفت پس ابن زياد با لشكر عظيم او را به جنگ حضرت امام حسين عليه السلام روانه كرد.

سبط ابن الجوزي نيز فريب به همين مضمون را نقل كرده، پس از آن محمد بن سيرين نقل كرده كه مي‌گفت معجزه‌اي از اميرالمومنين عليه السلام در اين باب ظاهر شد، چه آن حضرت گاهي كه عمر سعد را در ايام جوانيش ملاقات مي كرد به او فرموده بود واي بر تو يابن سعد چگونه خواهي بود در روزي كه مردد شوي مابين جنت و نار و تو اختيار جهنم كني.

و بالجمله چون عمر سعد وارد كربلا شد عروه بن قيس احمسي را طلبيد و خواست كه او را به رسالت به خدمت حضرت بفرستد و از آن جناب بپرسد كه براي چه به اينجا آمده‌اي و چه اراده داري، چون عروه از كساني بود كه نامه براي آن حضرت نوشته بود حيا مي‌كرد به سوي آن حضرت برود و چون سخن گويد، گفت مرا معفو دار و اين رسالت را به ديگري واگذار، پس ابن سعد بهر يك از رؤساي لشكر كه مي گفت باين علت ابا مي‌كردند زيرا كه اكثر آنها از كساني بودند كه نامه براي آن جناب نوشته بودند و حضرت را به عراق طلبيده بودند پس كثير بن عبدالله كه ملعوني شجاع و بي‌باك و بي‌حيائي فتاك بود برخاست و گفت كه من براي اين رسالت حاضرم و اگر خواهي ناگهاني او را به قتل در آورم عمر سعد گفت اين را نمي‌خواهم وليكن برو به نزد او و بپرس كه براي چه باين ديار آمده. پس آن لعين متوجه لشكرگاه آن حضرت شد. ابوثمامة صائدي را چون نظر بر آن پليد افتاد به حضرت عرض كرد كه اين مرد كه به سوي شما مي‌آيد بدترين اهل زمين و خونريزترين مردم است اين بگفت و به سوي كثير شتافت و گفت اگر به نزد حسين عليه السلام خواهي شد شمشير خود را بگذار و طريق خدمت حضرت را پيش دار گفت لاوالله هرگز شمشير خويش را فرو نگذارم همانا من رسولم اگر گوش فرا داريد ابلاغ رسالت كنم وار نه طريق مراجعت گيرم. ابوثمامه گفت پس قبضه شمشير ترا نگه مي دارم تا آنكه رسالت خود را بيان كني و برگردي گفت به خدا قسم نخواهم گذاشت كه دست بر شمشيرم گذاري گفت به من بگو آنچه داري تا به حضرت عرض كنم و من نمي‌گذارم كه چون تو مرد فاجر و فتاكي با اين حال به خدمت آن سرور روي، پس لختي با هم بد گفتند و آن خبيث به سوي عمر سعد برگشت و حكايت حال را نقل كرد، عمر قره بن قيس حنظلي را براي رسالت روانه كرد. چون قره نزديك شد حضرت با اصحاب خود فرمود كه اين مرد را مي‌شناسيد؟ حبيب من مظاهر عرض كرد بله مرديست از قبيله حنظله و با ما خويش است و مردي است موسوم به حسن راي و من گمان نمي‌كردم كه او داخل لشكر عمر سعد شود. پس آن مرد آمد به خدمت آن حضرت و سلام كرد و تبليغ رسالت خود نمود، حضرت در جواب فرمود كه آمدن من بدينجا براي آنست كه اهل ديار شما نامه‌هاي بسيار به من نوشتند و به مبالغه بسيار مرا طلبيدند، پس اگر از آمدن من كراهت داريد برمي‌گردم و مي‌‌روم پس حبيب رو كرد به قره و گفت واي بر تو اي قره از اين امام به حق روي مي‌گرداني و به سوي ظالمان مي‌روي بيا ياري كن اين امام را كه به بركت پدران او هدايت يافته‌اي، آن بي‌سعادت گفت پيام ابن سعد را ببرم و بعد از آن با خود فكر مي‌كنم تا ببينم چه صلاح است. پس برگشت به سوي پسر سعد و جواب امام را نقل كرد، عمر گفت اميدوارم كه خدا مرا از محاربه و مقاتله با او نجات دهد. پس نامه‌اي بابن زياد نوشت و حقيقت حال را در آن درج كرده براي ابن زياد فرستاد. حسان بن فائد عبسي گفت كه من در نزد پسر زياد حاضر بودم كه اين نامه بدو رسيد چون نامه را باز كرد و خواند گفت:

 

يِرجُوُ النَّجاتَ وَلاتَ حينَ مَناصٍ

 

الانَ اِذْ عُلّقَتْ مُخالِبُنابِه

 

يعني الحال كه چنگالهاي ما بر حسين بند شده در صدد نجات خود برآمده و حال آنكه ملجاء و مناصي از براي رهائي او نيست. پس در جواب عمر نوشت كه نامه تو رسيد به مضمون آن رسيدم، پس الحال بر حسين عرض كن كه او و جميع اصحابش براي يزيد بيعت كنند تا من هم ببينم راي خود را در باب او بر چه قرار خواهد گرفت والسلام. پس چون جواب نامه به عمر رسيد آنچه عبيدالله نوشته بود به حضرت عرض نكرد. زيرا كه مي‌دانست آن حضرت به بيعت يزيد راضي نخواهد شد. ابن زياد پس از اين نامه نامة ديگري نوشت براي عمر سعد كه يابن سعد حايل شو ميا حسين و اصحاب او و ميان آب فرات و كار را برايشان تنگ كن و مگذار كه يك قطره آب بچشند چنانكه حائل شدند ميان عثمان بنعفان تقي زكي و آب در روزي كه او را محصور كردند. پس چون اين نامه به پسر سعد رسيد همان وقت عمر بن حجاج را با پانصد سوار بر شريعه موكل گردانيد و آن حضرت را از آب منع كردند، و اين واقعه سه روز قبل از شهادت آن حضرت واقع شد و از آن روزي كه عمر سعد به كربلا رسيد پيوسته ابن زياد لشكر براي او روانه مي‌كرد، تا آنكه به روايت سيد تا ششم محرم بيست هزار سوار نزد آن ملعون جمع شد. و موافق بعضي از روايات پيوسته لشكر آمد تا به تدريج سي هزار سوار نزد عمر جمع شد، و ابن زياد براي پسر سعد نوشت كه عذري از براي تو نگذاشتم در باب لشكر بايد مردانه باشي و آنچه واقع مي‌شود در هر صبح و شام مرا خبر دهي.

پس چون حضرت آمدن لشكر را براي مقاتله با او ديد به سوي ابن سعد پيامي فرستاد كه من با تو مطلبي دارم و مي‌خواهم ترا ببينم، پس شبانگاه يكديگر را ملاقات نموده و گفتگوي بسيار با هم نمودند پس عمر به سوي لشكر خويش برگشت و نامه به عبيدالله بن زياد نوشت كه اي امير خداوند آتش برافروخته نزاع ما را با حسين خاموش كرد و امر امت را اصلاح فرمود، اينك حسين (عليه السلام) با من عهد كرده كه برگردد به سوي مكاني كه آمده يا برود در يكي از سرحدات منزل كند و حكم او مثل يكي از ساير مسلمانان باشد در خير و شر يا آنكه برود در نزد امير يزيد دست خود را در دست او نهد تا او هر چه خواهد بكند. و البته در اين مطلب رضايت تو و صلاحيت امت است.

مؤلف گويد: اهل سير و تواريخ از عقبه بن سمعان غلام رباب زوجه امام حسين عليه السلام نقل كرده‌اند كه گفت من با امام حسين عليه السلام بودم از مدينه تا مكه و از مكه تا عراق واز او مفارقت نكردم تا وقتي كه به درجه شهادت رسيد، و هر فرمايشي كه در هر جا فرمود اگرچه يك كلمه باشد خواه در مدينه يا در مكه يا در عراق يا روز شهادتش تمام را حاضر بودم و شنيدم اين كلمه را كه مردم مي‌گويند آن حضرت فرمود دست خود را در دست يزيد بن معاويه گذارد، نفرمود.

فقير گويد: پس ظاهر آنست كه اين كلمه را عمر سعد از پيش خود در نامه درج كرده تا شايد اصلاح شود و كار به مقاتله نرسد چه آنكه عمر سعد از ابتداء جنگ با آن حضرت را كراهت داشت و مايل نبود.

و بالجمله چون نامه به عبيدالله رسيد و خواند گفت اين نامه شخص ناصح مهرباني است با قوم خود و بايد قبول كرد. شمر ملعون برخاست و گفت اي امير آيا اين مطلب را از حسين قبول مي‌كني؟ به خدا سوگند كه اگر او خود را به دست تو ندهد و در پي كار خود رود، امر او قوت خواهد گرفت و ترا ضعف فرو خواهد گرفت اگر خلاف كند دفع او را ديگر نتواني كرد، لكن الحال به جنگ تو گرفتار است و آنچه رايت در باب او قرار گيرد از پيش مي‌رود. پس امر كن كه در مقام اطاعت و حكم تو برآيد پس آنچه خواهي از عقوبت يا عفو در اين باب به عمر بن سعد با تو آن را روانه مي كنم و بايد ابن سعد آن را بر حسين و اصحابش عرض نمايد اگر قبول اطاعت من نمودند، ايشان را سالماً به نزد من بفرستد و اگر نه با ايشان كارزار كند و اگر پسر سعد از كارزار با حسين اباء نمايد تو امير لشكر مي‌باش و گردن عمر را بزن و سرش را براي من روانه كن.

پس نامه نوشته به اين مضمون:

اي پسر سعد من ترا نفرستادم كه با حسين رفق و مدارا كني و در جنگ با او مسامحه و مماطله نمائي و نگفتم سلامت و بقاي او را متمني و مترجي باشي و نخواستم گناه او را عذرخواه گردي و ازبراي او به نزد من شفاعت كني، نگران باش اگر حسين و اصحاب او در مقام اطاعت و انقياد حكم من مي‌باشند پس ايشان را به سلامت براي من روانه نما؛ و اگر اباء وامتناع نمايند با لشكر خود ايشان را احاطه كن و با ايشان مقاتلت نما تا كشته شوند و آنها را مثله كن همانا ايشان مستحق اين امر مي‌باشند و چون حسين كشته شد سينه و پشت او را پايمال ستوران كن چه او سركش و ستمكار است و من دانسته‌ام كه سم ستوران مردگان را زيان نكند چون بر زبان رفته است كه اگر او را كشم اسب بر كشته او برانم اين حكم بايد انفاذ شود. پس اگر به تمام آنچه امرت كنم اقدام نمودي جزاي شنونده و پذيرنده به تو مي‌دهم و اگر نه از عطا محرومي و از امارات لشكر معزول و شمر بر آنها امير است و منصوب والسلام. آن نامه را به شمر داد و به كربلا روانه نمود.

 

برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی



پنج شنبه 7 آذر 1392برچسب:, :: 21:36 ::  نويسنده : مهناز حسینی پور دلاور

ذکر وقایع شب عاشورا

پس همين كه شب عاشورا نزديك شد حضرت امام حسين عليه السلام اصحاب خود را جمع كرد، حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرموده كه من در آن وقت مريض بودم با آن حال نزديك شدم و گوش فرا داشتم تا پدرم چه مي‌فرمايد، شنيدم كه با اصحاب خود گفت:

اَثْني عَلَي اللهِ اَحْسَنَ الثَّناءِ تا آخر خطبه كه حاصلش به فارسي اينست: ثنا مي‌كنم خداوند خود را به نيكوتر ثناها و حمد مي‌كنم او را بر شدت و رخاء، اي پروردگار من سپاس مي‌گذارم ترا بر اينكه ما را به تشريف نبوت تكريم فرمودي، و قرآن را تعليم ما نمودي، و به معضلات دين ما را دانا كردي، و ما را گوش شنوا و ديده بينا و دل دانا عطا كردي، پس بگردان ما را از شكرگزاران خود.

پس فرمود: اما بعد، همانا من اصحابي باوفاتر و بهتر از اصحاب خود نمي‌دانم و اهل بيتي از اهل بيت خود نيكوتر ندانم، خداوند شما را جزاي خير دهد و الحال آگاه باشيد كه من گمان ديگر در حق اين جماعت داشتم و ايشان را در طريق اطاعت و متابعت خود پنداشتم اكنون آن خيال ديگر گونه صورت بست لاجرم بيعت خود را از شما برداشتم و شما را به اختيار خود گذاشتم تا بهر جانب كه خواهيد كوچ دهيد و اكنون پرده شب شما را فرو گرفته شب را مطيه رهوار خود قرار دهيد و بهر سو كه خواهيد برويد چه اين جماعت مرا مي جويند چون به من دست يابند بغير من نپردازند.

چون آن جناب سخن بدينجا رسانيد برادران و فرزندان و برادرزادگان و فرزندان عبدالله جعفر عرض كردند: براي چه اين كار كنيم آيابراي آنكه بعد از تو زندگي كنيم؟ خداوند هرگز نگذارد كه ما اينكار ناشايسته را ديدار كنيم.

و اول كسي كه به اين كلام ابتدا كرد عباس بن علي عليه السلام بود پس از آن سايرين متابعت او كردند و بدين منوال سخن گفتند.

پس آن حضرت رو كرد به فرزندان عقيل و فرمود كه شهادت مسلم بن عقيل شما را كافي است زياده بر اين مصيبت مجوئيد من شما را رخصت دادم هر كجا خواهيد برويد. عرض كردند سبحان الله مردم با ما چه گويند و ما به جواب چه بگوئيم؟ بگوئيم دست از بزرگ و سيد و پسرعم خود برداشتيم و او را در ميان دشمن گذاشتيم بي‌آنكه تير و نيزه و شمشيري در نصرت او بكار بريم، نه بخدا سوگند ما چنين كار ناشايسته‌ نخواهيم كرد بلكه جان و مال و اهل و عيال خود را در راه تو فدا كنيم و با دشمن تو قتال كنيم تا بر ما همان آيد كه بر شما آيد، خداوند قبيح كند زندگاني را كه بعد از تو خواهيم.

اين وقت مسلم بن عوسجه برخاست و عرض كرد يابن رسول الله آيا ما آن كس باشيم كه دست از تو بازداريم پس به كدام حجت در نزد حق تعالي اداي حق ترا عذر بخواهيم، لاوالله من از خدمت شما جدا نشوم تا نيزة خود را در سينه‌هاي دشمنان تو فرو برم و تا دستة شمشير در دست من باشد اندام اعدا را مضروب سازم و اگر مرا سلاح جنگ نباشد به سنگ با ايشان محاربه خواهم كرد، سوگند با خداي كه ما دست از ياري تو برنمي‌داريم تا خداوند بداند كه ما حرمت پيغمبر را در حق تو رعايت نموديم به خدا سوگند كه من در مقام ياري تو به مرتبه‌اي مي‌باشم كه اگر بدانم كشته مي‌شوم آنگاه مرا زنده كنند و بكشند و بسوزانند و خاكستر مرا بر باد دهند و اين كردار را هفتاد مرتبه با من بجاي آورند هرگز از تو جدا نخواهم شد تا گاهي كه مرگ را در خدمت تو ملاقات كنم، و چگونه اين خدمت را به انجام نرسانم و حال آنكه يك شهادت بيش نيست و پس از مرگ آن كرامت جاودانه و سعادت ابديه است.

پس زهير بن قين برخاست و عرضه داشت به خدا سوگند كه من دوست دارم كه كشته شوم آنگاه زنده گردم پس كشته شوم تا هزار مرتبه مرا بكشند و زنده شوم و در ازاي آن خداي متعال دور گرداند شهادت را از جان تو و جان اين جوانان اهل بيت تو و هر يك از اصحاب آن جناب بدين منوال شبيه به يكديگر با آن حضرت سخن مي گفتند و زبان حال هر يك از ايشان اين بود:

مملوك اين جنابم و محتاج اين درم
اين مهر بر كه افكنم آندل كجا برم

 

شاها من اربعرش رسانم سريرفضل
گر بر كنم دل از تو و بردارم از تو مهر

پس حضرت همگي را دعاي خير فرمود.

و علامه مجلسي ره نقل كرده كه در آن وقت جاهاي ايشان را در بهشت به ايشان نمود و حور و قصور و نعيم خود را مشاهده كردند و بر يقين ايشان بيفزود و از اين جهت احساس الم نيزه و شمشير و تيز نمي‌كردند و در تقديم شهادت تعجيل مي‌نمودند.

و سيد بن طاوس روايت كرده كه در اين وقت محمد بن بشيرالحضرمي را خبر دادند كه پسرت را در سرحد مملكت ري اسير گرفتند، گفت عوض جان او و جان خود را از آفريننده جانها مي‌گيرم و من دوست ندارم كه او را اسير كنند و من پس از او زنده و باقي بمانم. چون حضرت كلام او را شنيد فرمود خدا ترا رحمت كند من بيعت خويش را از تو برداشتم برو و فرزند خود را از اسيري برهان، محمد گفت مرا جانوران درنده زنده بردرند و طعمه خود كنند اگر از خدمت تو دور شوم پس حضرت فرمود: اي جامه‌هاي برد را بده به فرزندت تا اعانت جويد به آنها در رهانيدن برادرش، يعني فدية برادر خود كند، پس پنج جامه برد او را عطا كرد كه هزار دينار بها داشت.

شيخ مفيد ره فرموده كه آن حضرت پس از مكالمه با اصحاب به خيمه خود انتقال فرمود و جناب علي بن الحسين عليهماالسلام حديث كرده: در آن شبي كه پدرم در صباح آن شهيد شد من به حالت مرض نشسته بودم و عمه‌ام زينب پرستاري من مي‌كرد كه ناگاه ديدم پدرم كناره گرفت و به خيمه خود رفت و با آن جناب ود جون آزاد كردة ابوذر و شمشير آن حضرت را اصلاح مي‌نمود و پدرم اين اشعار را قرائت مي‌فرمود:

كَمْ لَكِ بِالاشْراق وَالاَصلِ
وَالدَّهْرُ لايَقْنَعُ بالْبَديلِ
وَ كُلُّ حَيٍّ سالِكٌ سَبيلٍ

 

يا دَهْرُاُفّ لَكِ مِنْ خَليلٍ
مِنْ صاحِبٍ و طالِبٌ قَتيلٍ
و اِنَّما الْاَمْرُ اِلَي الْجَليلِ

 

چون من اين اشعار محنت آثار را از آن حضرت شنيدم دانستم كه بليه نازل شده است و آن سرور تن به شهادت داده است به اين سبب گريه در گلوي من گرفت و بر آن صبر نمودم و اظهار جزع نكردم و لكن عمه‌ام زينب چون اين كلمات شنيد خويشتن داري نتوانست، چه زنها را حالت رقت و جزع بيشتر است، پس برخاست و بيخودانه جانب آن حضرت شتافت و گفت واثكلاه كاش مرگ مرا نابود ساختي و اين زندگاني از من بپرداختي، اين وقت زماني را ماند كه مادرم فاطمه و پدرم علي و برادرم حسن از دنيا رفتند، چه اي برادر تو جانشين گذشتگاني و فريادرس بقيه آنهائي حضرت به جانب او نظر كرد و فرمود اي خواهر نگران باش كه شيطان حلم ترا نربايد و اشك در چشمهاي مباركش بگشت و به اين مثل عرب تمثل جست لَوْ تُرِكَ الْقَطانامَ.

يعني اگر صياد مرغ قطا را به حال خود گذاشتي آن حيوان در آشيانه خخود شاد بخفتي، زينت خاتون سلام الله عليها گفت:

 

ياويلتاه كه اين بيشتر دل ما را مجروح مي‌گرداند كه راه چاره از تو منقطع گرديده و به ضرورت شربت ناگوار مرگ مي‌نوشي و ما را غريب و بيكس و تنها در ميان اهل نفاق و شقاق مي‌گذاري، پس لطمه بر صورت خود زد و دست بر گريبان خود را چاك نمود و بر روي افتاد و غش كرد. پس حضرت به سوي او برخاست و آب به صورت او بپاشيد تا بهوش آمد پس او را به اين كلمات تسليم داد فرمود اي خواهر بپرهيز از خدا و شكيبائي كن به صبر، و بدانكه اهل زمين مي‌ميرند و اهل آسمان باقي نمي‌مانند و هر چيزي در معرض هلاكت است جز ذات خداوندي كه خلق فرموده به قدرت خلايق را و بر مي انگيزاند و زنده مي‌گرداند ايشان را و اوست فرد يگانه. جد و پدر و مادر و برادر من بهتر از من بودند و هر يك از دنيا را وداع نمودند، و از براي من و براي هر مسلمي است كه اقتدا و تأسي كند بر رسول خدا «ص» و به امثال اين حكايات زينب را تسلي داد پس از آن فرمود اي خواهر من ترا قسم مي‌دهم و بايد به قسم من عمل كني، وقتي كه من كشته شوم گريبان در مرگ من چاك مزني و چهره خويش را بناخن مخراشي و از براي شهادت من بويل و ثبور فرياد نكني، پس حضرت سجاد عليه السلام فرمود پدرم عمه‌ام را آورد در نزد من نشانيد انتهي.

و روايت شده كه حضرت امام حسين عليه السلام در آن شب فرمود كه خيمه‌هاي حرم را متصل به يكديگر برپا كردند و بر دور آنها خندقي حفر كردند و از هيزم پر نمودند كه جنگ از يك طرف باشد و حضرت علي اكبر عليه السلام را با سي سوار و بيست پياده فرستاد كه چند مشك آب با نهايت خوف و بيم آوردند پس اهل بيت و اصحاب خود را فرمود كه از اين آب بياشاميد كه آخر توشه شما است و وضو بسازيد و غسل كنيد و جامه‌هاي خود را بشوئيد كه كفنهاي شما خواهد بود، و تمام آن شب را به عبادت و دعا و تلاوت و تضرع و مناجات بسر آوردند و صداي تلاوت و عبادت از عسكر سعادت اثر آن نور ديدة‌خيرالبشر بلند بود.

فَباتُوا وَ لَهُمْ دَوِيُّ كَدَوِيّ النًّحْلِ مابَيْنَ راكِعٍ وَ ساجِدٍ وَ قائِمٍ وَ قاعدٍ.

شعر:

وَداعٍ وَ مِنْهُمْ رُكّعٌ وَ سُجُودٌ

 

وَ باتُو فَمِنْهُمْ ذاكِرٌ وَ مُسَبحٌ

و روايت شده كه در آن شب سي و دو نفر از لشكر عمر بداختر به عسكر آن حضرت ملحق شدند و سعادت ملازمت آن حضرت را اختيار كردند و در هنگام سحر آن امام مطهر براي تهيه سفر آخرت فرمود كه نوره براي آن حضرت ساختند در ظرفي كه مشگ در آن بسيار بود و در خيمه مخصوصي درآمده مشغول نوره كشيدن شدند و در آن وقت بريربن خضير همداني و عبدالرحمن بن عبدربه انصاري بر در خيمه محترمه ايستاده بودند و منتظر بودند كه چون آن سرور فارغ شود ايشان نوره بكشند، برير در آن وقت با عبدالرحمن مضاحكه و مطايبه مي‌نمود عبدالرحمن گفت اي برير اين هنگام مطايبه نيست، برير گفت قوم من مي‌دانند كه من هرگز در جواني و پيري مايل به لهو و لعب نبوده‌ام و در اين حالت شادي مي‌كنم به سبب آنكه مي‌دانم كه شهيد خواهم شد و بعد از شهادت حوريان بهشت را در بر خواهم كشيد و به نعيم آخرت متنعم خواهم گرديد.

 

برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی



پنج شنبه 7 آذر 1392برچسب:, :: 20:57 ::  نويسنده : مهناز حسینی پور دلاور

۱- قیام حضرت امام حسین (ع) از روز خودداری از بیعت با یزید تا روز عاشورا 175 روز طول کشید.

 

2- قیام سالار شهیدان از مدینه آغاز و به کربلا ختم شد. این قیام یک هفته در مدینه، 4 ماه و 10 روز در مکه، 23 روز بین راه مکه تا کربلا (از دوم محرم تا دهم محرم) به طول انجامید.

 

3- از مکه تا کوفه منزل هایی وجود داشت که ما امروز به آنها کاروانسرا یا اقامتگاه می‌گوییم. کاروان سید الشهدا در مسیر حرکت خود از 18 منزل عبور کرد.

 

4- فاصله میان این منزل ها با همدیگر حدود سه فرسنگ و گاهی پنج فرسنگ بوده است.

 

5- اسرای اهل بیت امام حسین(ع) از کوفه تا شام از14 منزل عبور کردند.
6- زمانی که امام حسین (ع) در مکه حضور داشت حدود 12000 نامه ازکوفه برای آن حضرت فرستاده شدکه درآنها از آن امام دعوت کرده بودند تا به شهر کوفه برود و به یاری مردم آن دیار بشتابید.
7- زمانی که فرستاده امام حسین(ع) یعنی مسلم بن عقیل به کوفه رسید، تعداد 18هزار نفر با ایشان بیعت کردند. برخی هم تعداد بیعت کنندگان را 25 هزاریا40هزارنفر عنوان کردند.
8- در زیارت ناحیه نام 17نفر از فرزندان ابیطا‌ لب به عنوان شهدا کربلا ذکر شده است.

 

9- درجمع شهدای کربلا،3 کودک ازخاندان بنی هاشم وجوددارد. 
10- از خاندان بنی هاشم درمجموع 33نفر در واقعه کربلا به شهادت رسیدند. این مجموع عبارتند ازحضرت امام حسین(ع)، سه نفرفرزندان حضرت سیدالشهداء(ع)، 9نفرازفرزندان امام علی(ع)، چهارنفر از فرزندان امام حسن مجتبی(ع)، دوازده تن از اولاد عقیل و 4نفراز فرزندان جعفربن ابیطالب. البته درمنابع مختلف 18و30نفرهم ذکرشده است. 
 11- غیراز سالارشهیدان وخاندان بنی هاشم، نام82 نفراز شهدا نامشان درزیارت ناحیه مقدسه وبرخی منابع دیگرآمده است. غیرازشهیدان نام29 نفر دیگر درمنابع متأخرتر آمده است.                                                                                    
  12- جموع شهدای کوفه ازیاران امام حسین(ع)138نفراست. 
  13- درمیان شهدای کربلاتعداد 14غلام دیده می شود.

 

14- پس ازواقعه کربلا، دشمنان امام حسین، سرهای تعدادی ازشهدای کربلارا ازبدن‌های آنان جداکرده و با خود به کوفه بردند. آنان در این واقعه سرهای78 شهیدرا بین خودتقسیم کردند. دراین میان قیس بن اشعف، رئیس قبیله بنی کنده13 سر، شمررئیس هوازن12 سر، قبیله بنی تمیم17 سر، قبیله مذحج6 سر و افراد متفرقه ازقبایل دیگر13 سر را همراه خود بردند.

 

 

15 پس ازشهادت امام حسین(ع)تعداد33 زخم نیزه و34 ضربه شمشیرغیراز زخم های تیربر بدن مطهرآن امام به چشم می آمد. سیدالشهدا(ع) در هنگام شهادت 57 سال داشت. بعدازشهادت سیدالشهدا(ع) تعداد 10 نفر از دشمنان با اسب های خود بر بدن مطهر آن امام تاختند.

 

 16- سپاهیان کوفه با33 هزارنفربه جنگ با امام حسین(ع) وارد شدند. درمرحله اول22 هزار نفر شامل عمرسعد با6000 نفر و سنان،عروه بن قیس، شمرو شبث بن ربعی هرکدام با4000نفر برای نبرد آماده شدند. سپس در ادامه یزیدبن رکاب کلبی با2 هزارنفر، حصین بن نمیربا4000نفر، ما زنی با3000نفر و نصرمازنی با2000نفر پا به میدان مبارزه با سالار شهیدان گذاشتند.

 

 17- حضرت سیدالشهدا(ع)درروز عاشورا برای 10نفرمرثیه خواند و درشهادت آنان سخنانی ایراد فرمود و آنان را دعا و یا دشمنان آنان را نفرین کرد. این ده نفرعبارتند از: حضرت علی اکبر، حضرت ابوالفضل العباس، حضرت قاسم، عبدالله بن حسن، عبدالله طفل شیر خوار، مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر، حربن یزیدریاحی، زهیربن قین و جون

 

 18- امام حسین(ع)در شهادت دو نفر بر آنان درود و رحمت فرستاد. این دو تن مسلم بن عقیل و هانی بن عروه بودند.

 

 19- سیدالشهدا(ع) در واقعه کربلا بر بالین 7نفر از شهدا یعنی مسلم بن عوسجه، حربن ریاحی، واضح رومی، جون، حضرت ابولفضل(ع)، حضرت علی اکبر و حضرت قاسم با پای پیاده رفت.

 

 20- در روز عاشورا دشمنان سرهای سه نفر از شهدا یعنی عبدالله بن عمیر کلبی،عمروبن جناده وعابس بن ابی شبیب شاکری را به جانب امام حسین(ع) پرتاب کردند.

 

 21- پیکرهای سه نفر از شهدای واقعه کربلا یعنی حضرت ابوالفضل العباس(ع)، حضرت علی اکبر و عبدالرحمن بن عمیر توسط دشمنان سنگدل قطعه قطعه شد.

 

 22- در واقعه کربلا 5 کودک و نوجوان که هنوز به سن بلوغ نرسیده بودند، جام شهادت را نوشیدند. این افراد عبارتند از:

 

 1-عبدالله بن حسین، کودک شیر خوار امام حسین(ع)

 

2-عبدالله بن حسن

 

3-محمدبن ابی سعید بن عقیل

 

4-قاسم بن الحسن

 

5-عمروبن جناده انصاری

 

 23- تعداد 5 تن از شهدای کربلا از اصحاب حضرت رسول(ص) بودند.

 

انس بن حرث کاهلی

 

حبیب بن مظاهر

 

مسلم بن عوسجه

 

هانی بن عروه

 

عبدالله بن بقطر عمیری

 

24- در رکاب سالار شهیدان 15 غلام به درجه رفیع شهادت رسیدند.

 

نصروسعد- ازغلامان امام علی(ع)

 

منحج- غلام امام حسن مجتبی(ع)

 

اسلم و غارب- غلامان امام حسین(ع)

 

حرث- غلام همزه

 

جون- غلام ابوذر غفاری

 

رافع- غلام مسلم ازدی

 

سعد-غلامعمرصیداوی

 

سالم-غلام بنی المدینه

 

سالم- غلام عبدی

 

شوذب غلام شاکر

 

شیب-غلام حرث جابری

 

واضح-غلام حرث سلمانی

 

این چهارده نفر در کربلا به شهادت رسیدند. امام حسین (ع) غلام دیگری به نام سلمان داشت. آن حضرت او رابرای انجام مـأموریتی به بصره فرستاد که در آنجا به شهادت رسید.

 

25- دو نفر از یاران امام حسین (ع) روز عاشورا به اسارت دشمن در آمده و سپس به شهادت رسیدند. این دو تن سوار بن ثمامه صیداوی هستند.

 

26-چهار نفر از یاران امام حسین (ع) در کربلا پس از شهادت آن حضرت به درجه رفیع شهادت نایل آمدند. این افرادعبارتند از: سعد بن حرث و برادرش ابوالحتوف، سوید بن ابی مطاع که مجروح بود ومحمد بن ابی سعید بن عقیل

 

27- تعداد7 نفر از شهدای کربلا در حضور پدر بزرگوارشان به شهادت رسیدند. این افراد عبارتند از: حضرت علی اکبر،عبدالله بن حسین، عمرو بن جناده، عبدالله بن یزید، عبیدالله بن یزید، مجمع بن عائذ و عبدالرحمن بن مسعود.

 

28- تنها زنی که در کربلا به شهادت رسید ام وهب،همسر عبدالله بن عمیر کلبی بود.

 

29- در واقعه کربلا 5 نفر از زنان به دلایلی از خیمه ها بیرون آمده و به دشمن حمله ور شده و یا به آنها اعتراض کردند. این بانوان عبارتند از:

 

حضرت زینب کبری(س)

 

کنیز مسلم بن عوسجه

 

مادر عمرو بن جناده

 

ام وهب، همسر عبدالله کلبی

 

مادر عبدالله کلبی

 

30- حضرت علی اکبر (ع) فرزندسالار شهیدان، اولین نفر از خاندان بنی‌هاشم بود که در کربلا به شهادت رسید.آن حضرت به هنگام شهادت27 سال داشت.

 

31- در واقعه کربلا سرهای2شهید یعنی حضرت علی اصغر (ع) وحربن یزید ریاحی از پیکر آنان جدا نشد. 
پس از شهادت امام حسین (ع) ده نفر از یاران سپاه یزید وسایل آن حضرت را غارت کردند. پیراهن، زیرجامه، عمامه، کفش‌ها، زره، انگشتر، کلاه خود و شمشیر آن امام را با خود بردند.

 

32-  دهم محرم سال 61هجری برابر با روز جمعه بود. روز عاشورا در تاریخ معادل21 مهر ماه سال 59 شمسی می باشد.

 

 

 

 

 


پنج شنبه 7 آذر 1392برچسب:, :: 20:39 ::  نويسنده : مهناز حسینی پور دلاور

حماسه عاشورا شورانگیز‌ترین حماسه تاریخ بشری است كه نیرومندترین احساسات میلیون‌ها انسان را برانگیخته و از مرزهای جغرافیایی و اعتقادی نیز در گذشته است و شگفت و تعجب از اینكه قداست خویش را در میان سایر ادیان نیز حفظ كرده ودر اینجا نهضت حسینی توسعه یافته «كل ارض كربلا» گویا همه جهان زمین كربلاست. ارزش و اعتبار و عظمت شخصیت دلربای امام حسین‌(ع) و نهضت آن بزرگوار امروز همه را تحت تاثیر قرار داده، به طوری كه نه تنها دوستان و پیروانش، بلكه بیگانگان هم در مقابل نام با شكوه و خواستنی او سر تعظیم فرود می‌آورند و قیام مقدس كربلا را با احترام و تكریم یاد می‌‌كنند، آن هم نه در برهه‌ای از زمان، بلكه هر چه از تاریخ وقوع آن می‌گذرد بر عظمتش افزوده می‌شود به طوری كه بسیاری ازكشورها به ایمان این امام همام اعتراف كرده‌اند از جمله موسس كشور پاكستان، گاندی مصلح بزرگ كشورهندوستان، كارلایل مورخ بزرگ انگلستان، واشنگتن ایروینگ نویسنده آمریكایی و می‌گویند: «هیچ نمونه‌ای از شجاعت، بهتر از شجاعتی كه امام حسین (ع) از لحاظ فداكاری و شهامت نشان داد: در عالم پیدا نمی‌شود. در اینجاست كه سوالاتی به ذهن می‌رسد كه فلسفه نهضتحسینی چیست؟ علل و عوامل جاودانگی این نهضت و قیام نسبت به قیام دیگر چیست؟ چرا این قیام از زمان وقوع و تا قیامت دل‌ها را تسخیر كرده و می‌كند؟ برای پاسخ به این جواب‌ها نگاه و تاملی بر فلسفه و عوامل جاودانگی نهضت عاشورا می‌اندازیم. در ابتدا باید گفت: فرهنگ عاشورا در طول تاریخ - همواره برای جامعه اسلامی و مومنین الهام‌بخش بوده و به تعبیر روایت، حرارتی در دل‌های مومنین ایجاد كرده كه هرگز به سردی نمی‌گراید و همین موضوع را می‌توان یكی از فلسفه وجوه نهضت دانست و موضوعات دیگری وجود دارد كه فلسفه نهضت را می‌رساند كه ما یك یا دو نمونه بارز آن را بیان می‌كنیم. قطعا یكی از این موضوعات الگوگیری همه جانبهقیام عاشورا است. یعنی گفتار و رفتار عاشوراییان را در زندگی فردی و اجتماعی خویش الگو و اسوه قرار دادن.با پایان یافتن دوران حكومت معاویه، زمام حكومت اسلامی به دست پست‌ترین چهره اموی، یعنی یزید، فرزند نابكار معاویه افتاد. در این حال دین و اسلام با خطر جدی روبرو می‌شد ولی امام حسین (ع) در چنین شرایطی برای آنكه دین و اسلام از بین نرود. با آنها سازش و بیعت نكرد پس در این موقع بود كه قیام كرد و انقلاب عاشورا را تاریخ، ثبت نمود. براساس بینش اسلامی و فراخوانی قرآن و روایات، مسلمانان به درس آموزی و الگوگیری از تاریخ موظفند.بنابراین در هر زمان و مكانی كه شرایطش همچون شرایط زمان امام حسین (ع) به وجود آید، تكلیف و وظیفه مراجعه به حادثه عاشورا و الگو گرفتن از آن نهضت است نه آنكه نهضت عاشورا را از اسرار الهی و تكلیفی ویژه و خاص برای امام حسین بدانیم تا آنجا كه هیچ فردی حتی معصوم دیگری این وظیفه را نداشته و ندارد. پس قیام امام حسین وظیفه‌ای شرعی و الگوی فقهی در همه دوره‌ها و تمام سرزمین‌هاست، نه تكلیفی خاص آن حضرت. قیام امام حسین (ع) باید از ابعاد گوناگون مادی و معنوی، فردی واجتماعی، اخلاقی و سیاسی و نظامی و فرهنگی الگو و سرمشق باشد آن هم نه در برهه‌ای از زمان و مكان و سرزمین خاص از این‌رو، عاشورا رسالت بزرگی را بر دوش همه دینداران بویژه افراد آگاه جامعه نهاده است. انقلاباسلامی ایران به رهبری امام خمینی نیز از عاشورا الگو گرفت.به طور یقین عاشورا از چنان عمق و ارزشی برخوردار است كه تا پایان تاریخ، پیام‌آور ارزش‌های والای انسانی و الهام‌بخش انسان‌هایی آزاده و خداجو خواهد بود. عاشورا چون دانشگاهی است كه از همه طبقات یعنی از زن ومرد، كوچك و بزرگ، بی سواد، سیاه و سفید، مسلمان و غیر مسلمان از آن الگو می‌گیرند و درس می‌آموزند این دانشگاه اساتیدی چون حسین (ع)، قمر بنی‌هاشم و زینب كبری دارد این یكی از موضعات فلسفه وجودی عاشوراست كه در تمام كتاب‌های تاریخی به آن اشاره شده است. دومین موضوع را می‌توان پاداش كه در راه شهادت به دست می‌آید قرار داد. چون برای انسان‌های موحد چیزی بالاتر از آن نیست كه نعمت وجود را در راه رضای معبود به كار گیرند و در راه خدا فدا شوند. آمادگی برای فدا شدن، نشانه صدق انسان در راه محبت خداست. و خدا مشتری جانها و مال‌هاست و در برابر آن بهشت را وعده داده است. در دوره‌ای كه دین خدا در معرض زوال بوده و جهالت و غفلت مردم، زمینه اضمحلال مكتب شده بود، امام حسین (ع) حاضر شد برای بیداری و آگاهی مردم براساس خواسته و عمل به تكلیف قربانی شود و یاران و فرزندانش نیز قربانی این راه گردند و در فرهنگ الهی، مقام شهادت بالاترین مقام است.
جاودانگی نهضت و یاد و خاطره امام حسین (ع) اجر و مزدی الهی است كه همیشگی و دائمی است پس خداوند برای شهدا مقام جاودانه‌ای قرار داده است و روشن است كه شهدا نیز درجاتی دارند. كه حسین بن علی از میان آنان سیدالشهدا نام گرفته و اجر و پاداش او هم متناسب با شخصیت برتر و درجه والاتر شهادتش نیز برترین درجه پاداش است. حال موضوعات مهم فلسفه عاشورا ذكر شد. و سوال باقی مانده عوامل جاودانگی این نهضت است كه به چند تا از این عوامل می‌پردازیم. یكی از علل‌های مهم كه در راس همه آنها قرار دارد لطف و ارادهالهی است و شاهد آن، پیش‌بینی پیامبران و اوصیای معصوم در طول تاریخ در مورد این حادثه است. و خداوند اراده فرموده است به هر آنچه برای بشر مفید و سودمند است عمری جاودانه بخشد و «نور الله» را از دستبرد خطر آفرینان حفظ و نگاه دارد. دومین علل حق محور نهضت عاشورا است چون این نهضت براساس حق پایه‌گذاری شده است و با آثار و فواید گرانبهایی كه این نهضت در جهت هدایت و روشنگری انسان‌ها داشته است. سومین عمل جامعیت نهضت عاشورا است كه جلوه‌های حمایتی و عملی عاشورا خود نمادی از آن است. تمام اعمال و رفتار و كردار معصومین نیكو و صالح است و از معصوم غیر از عمل صالح چیز دیگری صادر نمی‌شود، كه مقتضای عصمت و پاكی آنان است. در شمارش رفتار و كردار شایسته آنان زبان و قلم ناتوان است. خصوصیت عملی و حماسی اباعبدالله است كه در صحنه عاشورا بروز و ظهور بیشتری دارد تا بتوان در سایه طرح آنها پیروان آن حضرت را با شخصیت حماسی و شجاعانه آشنا كرد. مطالبی كه گفته شد فلسفه و عوامل مهم جاودانگی نهضت حسینی بود كه به طور مختصر به تجزیه و تحلیل آن از بعد فرهنگی و اجتماعی و سیاسی پرداختیم. جهت‌گیری عقیدتی و عرفانی نهضت عاشورا نشان می‌دهد كه ما انسان‌ها نیز می‌توانیم. جنگ و استقامت امام حسین همان مبارزه كردن انسان با اراده و اختیار است كه با هوای نفس خود انجام می‌دهد و امام حسین نماد آن انسان كاملی است كه توانسته در این میدان تا پای شهادت برود بنابراین امروز و در دنیای معاصر می‌توان گفت شهادت یعنی مبارزه كردن با تمام نیروی خود و با هوای نفس و شاید راز جاودانگی نهضت حسینی از بعد عرفانی و عقیدتی نیز همین باشد زیرا هوای نفس در تمامانسان‌ها از ازل تا ابد وجود دارد. و ما در اینجا بیش از این به مبحث عرفانی آن نمی‌پردازیم. و در پایان باید گفت: عاشورا حماسه است، از آن‌رو كه امام حسین (ع( یك تنه و بی‌سلاح به یزید دست بیعت نداد و فرمودند:

مرگ با عزت بهتر است از زندگی با ذلت.

ایستاد، جنگید، زخم برداشت، كشته شد اما همه زخم‌ها در جلو بدنش بود. بدان رو كه به دشمن پشت نكرد. حركت امام حسین (ع) كه منجر به حادثه عاشورا گردید، چیزی جز یك انقلاب اسلامی و تلاش در راستای تحول اصلاح جامعه اسلامی نبود. انقلاب دینی امام (ع) به عنوان مهمترین عامل برقراری اسلام راستین و گوینده تحریفات دینی، همواره در طول تاریخ مورد بعض دشمنان اسلام و دیانت بوده است. در كنار دشمنان خارجی، همواره دوستان نادان جامعه اسلامی و مسلمانان ناآگاه نیز، خواسته و ناخواسته ضربه‌های هرسناكی به این حادثه بزرگ وارد كرده‌اند.

منبع:هیئت محبین قران وعترت(دار الثقلین)




پنج شنبه 7 آذر 1392برچسب:, :: 20:24 ::  نويسنده : مهناز حسینی پور دلاور
محرم در فرهنگ اسلامي يک تاريخ زنده، يک انقلاب خونين، يک مظلوميت آشکار و يک مجموعه‌ي از حماسه هاي بي نظير است. محرم ماه خداست. ماه که خون خدا بر زمين ريخت و بهترين بندگان خدا در دست بدترين موجودات زميني به شهادت رسيد. ماه محرم فصل شکفتن لاله هاي مقاومت خونين اسلام است.همان گونه که سرآغاز زوال حاکميت هاي فاسد نيز است. لسلام عليک يا ثار الله و ابن ثاره السلام عيلک يا وارث آدم يا حسين ابن علي ايها الشهيد ايها المظلوم يابن رسول الله. محرم در فرهنگ اسلامي يک تاريخ زنده، يک انقلاب خونين، يک مظلوميت آشکار و يک مجموعه‌ي از حماسه هاي بي نظير است. محرم ماه خداست. ماه که خون خدا بر زمين ريخت و بهترين بندگان خدا در دست بدترين موجودات زميني به شهادت رسيد. ماه محرم فصل شکفتن لاله هاي مقاومت خونين اسلام است.همان گونه که سرآغاز زوال حاکميت هاي فاسد نيز است. محرم تاريخ است اما نه تاريخ عادي و روز مره زندگي، کار، فعاليت، مصرف و معامله، محرم تاريخ يک تحول عميق و يک انقلاب تاريخ ساز است. تاريخ شروع اصلاحات در نظام اجتماعي منحرف شده. و تعليمات فراموش شده اسلام است. يعني تاريخ يک انقلاب مكتبي برعليه فرهنگ منحرف و نظام سياسي فاسدي است که به نام خلافت اسلامي بر اريکه قدرت اسلام تکيه زده بود. اين تاريخ نه متعلق به گذشته که شروع يک نهضت تاريخ ساز است. محرم فصل شروع حماسه هاي عاشورايي است. حماسه هاي که هر ماه را محرم، هر سرزمين را کربلا و هر روز را عاشورا مي کند. محرم تاريخي است که قطبندي جديدي را در جامعه اسلامي ارائه مي کند: 1. حسينيان سينه چاک اسلام و سنت محمدي(ص) و آماده هاي هميشه جانفشاني و شهادت. 2. قساوت دلان دنيا طلب، دين فروشاني که فقط براي حفظ قدرت حيواني و بدست آوردن جيفه دنيايي خويش به جنگ پاک ترين انسان ها رفت و جگر گوشه هاي پيامبرشان را بي رحمانه سر بريدند. گروه سوم نظاره گران صحنه مبارزه حق و باطل اند، کساني که براي حفظ دنياي مادي و جان هاي بي ارزش خود از هرگونه رشادت طلبي در راه خدا و دين خدا به گوشه تنگ دنياي فاني خزيده و دين خود را با مصلحت هاي زود گذر دنياي معاوضه کردند. يعني گوشه نشينان نظاره گر ظلم هاي يزيديان فاسد و تنهايي هاي باعظمت فرزندان پيامبر(ص) بودند. محرم ماه شروع انقلاب ها است. انقلاب ديني و اجتماعي، انقلابي که براي رجعت به اصالت هاي اصيل دين محمدي(ص) برپا شد. انقلاب در باورهاي غلط مردم نسبت به خلافت حاکمان فاسد، بوزينه باز، و شراب خواران هوس باز برمسند قدرت غاصبانه. محرم فصل انقلاب هاي سرخ حسيني است. فصل رويش آلاله هاي خونين دشت هاي هميشه کربلاي جهان. انقلاب عاشورا ترميدور ندارد. زيرا در يک چرخش تاريخي خودش، بستر رويش انقلاب هاي هميشه خونين ديگر است. رهبري انقلاب محرم با حسين (ع)جگر گوشه پامبر(ص) است. هرچند يک مجموعه اي از تمام اصناف جامعه در آن حماسه آفريدند؛ پيرمردان (زهير ابن قين و حبيب ابن مظاهر) جوانان( علي اکبر) نوجوانان(قاسم ابن حسن) ميانسالان(عباس ابن علي (ع)) و حتي خردسالترين عضو جامعه محمدي( علي اصغر شش ماهه) انقلابيون فداکار و پيروان رهبر انقلاب در کربلا بودند. دراين انقلاب نقش زنان بسيار برجسته و سرنوشت ساز است. زيرا که زنان رسالت پيامبري اين نقلاب را بردوش دارند. زنان آخرين سنگر هاي دشمن را در مرکز حاکميت ظلم فرومي ريزند.(زينب بنت علي(ع) ) آري بالاخره انقلاب محرم الهامبخش تمام انقلاب هاي عدالت خواهي و اصلاح طلبان دين محمدي(ص) است. محرم تنها انقلابي است که از تمام جوانب پيروز شد. زيرا که جنايت کاران کربلا فراموش شده تاريخ شده اند اما شهداي عاشورا زندگان هميشه الهامبخش تاريخ اند. همان گونه که بيرق سرخ انقلاب کربلا تا ابديت تاريخ، برفراز بلنداي تاريخ بشريت همواره جلوه گرا است. (بيرق سرخ کربلا بر فراز قبر حسين(ع). ماه محرم در هر سال مراسم پيروزي انقلاب کربلا است. يادآوري هاي پيروزي انقلاب محرم درقالب برنامه ساده و خاص خودش( ياد آوري حماسه ها و گريه برشهيدان) زينت بخش هر سال و ماه ماست. اين ياد آوري هاي سالانه، الهام گيري مداوم ما از انقلاب کربلا است. همان گونه که احياء کننده هميشگي سنت انقلابي اسلام اصيل نيز به حساب مي آيد. محرم فصل مظلوميت ها و ناله هاي بي مانند بشريت است. مظلوميت هاي کساني که فرزندان و جگر گوشه هاي پيامبر(ص) بودند اما توسط امت دنيا پرست و مدعيان دروغين مسلماني به شهادت رسيدند. ابعاد مظلوميت انقلابيون عاشورا عمق بي نظير دارد. در مرام ومسلک کدام دين و ملت، زن ها و اطفال بي گناه از آشاميدن آب محروم مي‌شود؟ در منطق کيست که يک طفل شش ماهه بجاي آب، گلويش با گلوله دريده مي‌شود؟ بعد از شهادت بر بدن هاي مردان اسب تاخته مي‌شود. و از دفن اجساد شهدا ممانعت به عمل مي آيد. آيا مظلوميت بيش از اين را در تاريخ مي توان سراغ گرفت؟ آنهم توسط جنايت کاراني که به نام خلافت اسلامي دست به جنايت زدند. حاکمان فاسدي که بر مسند خلافت پيامبر(ص) تکيه زدند ولي فرزندان پيامبر(ص) خود را قطعه قطعه کردند. و انواع توهين ها و بي‌حرمتي ها را بر آل رسول الله (ص) روا داشتند. محرم فصل خلق حماسه ها است. حماسه هاي بي نظير از فداکاري ها و رشادت ها، حماسه عاشورا بي نظير است زيرا در هيچ مبارزه اي فرزند خرد سال به مبارزه دشمن نمي آيد. هيچ سربازي نمي تواند مدعي باشد که مرگ در نظر او از عسل شيرين تر است( قاسم ابن حسن) هيچ انقلابي نمي توان يافت که سربازان رهبر بگويد: اي کاش هزاران جان داشتيم تا در راه تو فدا مي کرديم. کدام انقلاب و مبارزه را مي توان يافت که سربازانش بسوي مرگ با رجزخواني و شادماني بروند در حالي که يقين دارند از اين مبارزه جان سالم بدر نمي برند؟ کدام مبارزه تاريخي را مي توان يادآور شد که زنان قهرمان آن بگويند ما در کربلا به جز خوبي و زيبايي نديديم و در برابر کاخ هاي پر ابهت حاکم فاسد بگويد: تو بيچاره شدي و ما سر بلند هستيم؟. آري محرم ماه يک انقلاب الهي و يک مظلوميت محمدي(ص) و حماسه هاي علوي و يک تاريخ بي نظير مبارزه حق وباطل است. نتيجه اين که: پس محرم و عاشورا به ما احتياج ندارد. ما و همه بشريت به عاشورا و تاريخ محرم و گريه هاي کربلا محتاج ترايم. زيرا که ما محتاج حماسه هاي حسيني و ياد آور تاريخ کربلا و گريه کنان مظلوميت بي چاره خويش ايم. بي چارگي ما در دوري از فرهنگ عاشورايي است. فرهنگي که تمام هويت يک مسلمان آزاده است. فرهنگ عاشورايي نياز مداوم زمانه ماست. ما انسان هاي مسلمان اکنون سخت فقيرشده ايم. سخت بي چاره ايم. زيرا ما خود از فرهنگ اصيل خويش گريزان ايم، يک روز به فرهنگ هاي شرق و روز ديگر به فرآورده هاي منحط غرب رو مي‌نماييم در حالي که ما خود داراي سرمايه هاي غني فرهنگي هستيم اما خود را گم کرده و فرهنگ اصيل انساني خويش را فراموش کرده ايم . بر اين مصيبت بايد گريست آنهم به اين دليل که عمق مصيبت ما خود باختگي و خود فراموشي واقعي ماست. درک عميق عاشورا و امام حسين و فرهنگ عاشورايي ممکن نيست مگر اين که بدانيم که : حسين کسيت؟ چه اهدافي داشت؟ چرا و چگونه به کربلا آمد؟ و در روز عاشورا چه گذشت؟ و ...؟ برماست که به اين سئوال ها تامل کنيم و پاسخي بيابيم. انشاء الله. اي رهبر انقلاب کربلا، واي خرسال ترين سرباز انقلاب عاشورايي و اي پيامبر مظلوم انقلاب محرم ! بر ما منت نه، گوشه چشمي به ما فرما و بر شرمندگي ما بيچارگان رحم کنيد. ما را به حال ما گريان کنيد. و شفاعت گر بدبختي هاي ما در پيش‌گاه خداوندي باشيد زيرا که شما تنها آبرومندان بشريت خود باخته ايد. و ما نسل هاي بشريت سرگردان. السلام علي الحسين وعلي علي ابن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين و رحمت الله و برکاته


آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان محرم و آدرس moharram2013.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 9
بازدید کل : 10467
تعداد مطالب : 17
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1